به گزارش سلام لردگان، يکي از بزنگاههاي تاريخ انقلاب اسلامي در دوران دفاع مقدس تعريف ميشود که امام خميني (ره) و همه کساني که در آن عرصه نقش ايفا کردند با روحيه مديريت جهادي توانستند در مقابل ارتش صدامي که از سوي هر دو جبهه غرب و شرق حمايت ميشد، پيروز شوند. با اين حال بعد از دوران دفاع مقدس نوع ديگري از مديريت در صحنه کشور از سوي برخي شخصيتها مطرح ميشود که به گفته محمدحسين صفارهرندي نقطه آغازين اين انحراف از يادداشتهايي بود که با عنوان "مديريت علمي و مديريت فقهي" منتشر شد.
از اين رو براي بررسي و تبيين بيشتر موضوع «مديريت جهادي» و شاخصها و بايستههاي اين سبک مديريت سراغ محمدحسن صفارهرندي عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام رفتيم و در گفتوگويي که بيش از يک ساعت به طول انجاميد وي به بررسي ابعاد مختلف نظريه مديريت جهادي پرداخت.
محمدحسين صفار هرندي که بيشتر با عنوان وزير ارشاد دولت نهم شناخته ميشود در سال ???? دوره نظري "مديريت استراتژيک" را به پايان ميرساند. البته وي به دليل اينکه معاون مدير مسئول و سردبير روزنامه کيهان بوده است، عنوان روزنامهنگاري را نيز در کارنامه خود دارد.
متن زير مشروح گفتوگوي صفارهرندي با تسنيم را در زير ميخوانيد:
با توجه به اينکه امسال مقام معظم رهبري عنوان سال را "اقتصاد و فرهنگ با عزم ملي و مديريت جهادي" نامگذاري کردند، نشان از آن دارد که در اولويتها بايد مسئله فرهنگ و اقتصاد قرار گيرد و برخي معتدند راهکار حل مشکلات کشور نه تنها در مسئله فرهنگ و اقتصاد بلکه در بسياري از مشکلات "مديريت جهادي" است. از اين رو براي بررسي الزامات مديريت جهادي خدمت شما رسيديم. به نظر شما مديريت جهادي چه شاخصههايي دارد و چرا اين نوع مديريت براي رفع مشکلات کشور مفيد و مؤثر است؟
بسم الله الرحمن الرحيم. به نظرم اگر مجموعهاي از تجربيات را در طول اين سي و چند سال گذشته بر نظام، کنار هم قرار دهيم تقابل دو روش اداري را ميتوانيم ببينيم. يک روش مبتني بر روابط بوروکراتيک که من به آن ميگويم «مديريت بوروکراتيک» که کاملاً اداري است. و يک روش ديگر ، روش «مديريت جهادي» است.
اگر اين دو را در قياس با هم ببينيم ارزش کلمه و عبارت مديريت جهادي بيشتر مشخص ميشود. در مديريت بوروکراتيک، ممکن است همه چيز طبق قانون و روابط باشد و چارچوب رعايت شود ولي آيا براي کشوري که انقلاب داشته و بايد حرکت انقلابي را پيش ببرد اين نوع مديريت ميتواند کفايت کند؟
گفته شد که بعد از جنگ جهاني دوم، ژاپنيها وقتي ديدند که خرابيهاي ناشي از جنگ خيلي زياد و ضرباتي که از اين جنگ خورده بودند با شرايط طبيعي و عادي ترميمناپدير است به اين فکر افتادند که بيايند و اين قواعد جاري، مثلاً ? ساعت در روز کار کردن کارگر را بر هم بزنند و در برابر آن، گفتند کارگر تا جايي که ميتواند حداقل ?? ساعت بايد کار کند و ملت هم پذيرفته بودند، براي اينکه جبران مافات شود و در واقع، اين پذيرش، گفتمان غالب در کشور شد.
مديريت جهادي، شاخصههايي دارد که بايد اين مشخصات را با شاخصهايي در نظر گرفت که با لحاظ کردن آن، لزومي نداشته باشد که ما حتماً در زمان جنگ باشيم تا کار جهادي کنيم. ميتوانيم خارج از دوره جنگ نظامي، با نگاه جهادي کار را پيش ببريم. خصوصيت برجسته جهاد اين است که کوششي در برابر دشمن است. کار جهادي، کاري است که بايد حتماً در مقابل دشمن انجام شود؛ در فرهنگ اعتقادي ما جهاد، کاري است که در راه خدا انجام ميشود. هر تلاش و کوششي هر چقدر هم زياد باشد، هر چقدر هم عاشقانه باشد ولي در آن اخلاص و نيت الهي نباشد آن کار جهادي نيست.
خصوصيت سوم اينکه، واقعاً بايد يک کار فوق العاده و در حقيقت خارج از قواعد معمول صورت بگيرد. همان حرکتي که در توضيح ابتدايي در تفاوت با کار بوروکراتيک اشاره کردم. اين کليات، شاخصهاي کلي کار جهادي است. اما اگر بخواهيم مقداري جزئيتر شويم مواردي را خدمتتان عرض مي کنم.
در توضيح آن بحث خدايي بودن و اينکه کار جهادي همراه است با ايمان به خدا و اعتماد به خدا. يک زماني است که ما به خدا ايمان داريم اما از ته دل ميگوييم يا ميشود يا نمي شود؛ اين ايمان متزلزل است. آنهايي که به خدا اعتماد کامل دارند يعني ميگويند در عالم تأثير، هيچ مؤثري به اندازه خدا يا اصلاً هيچ مؤثري وجود ندارد «لامؤثر فيالوجود الا الله»، تعيين کننده و اثرگذار واقعي خداست. در نگاه جهادي اين خيلي برجسته است.
در دوران جنگ هيبت دشمن خيلي بود و آنها ميشنيدند و خبر داشتند که همه پولهاي عربهاي منطقه خليج فارس يعني طاغيت طاغوتچههاي منطقه پشت ارتش صدام بود و از آن طرف هم حمايتهاي سياسي و حمايتهاي نظامي ـ تسليحاتي ابرقدرتها، اروپا و ... بود. حتي تا جايي بود شرق و غرب سياسي آن روز هر دو مشترک بودند در اينکه مقابل ما بايستند. بچههاي ما در دوران جنگ اينها را ميديدند ولي تهدلشان اعتماد به خدا داشتند که خدا مي فرمايد: «و إن تنصروا الله ينصرکم»، «کسي که خدا را ياري کند خدا نيز او را ياري مي کند» و به اين صورت هيبت دشمن در مقابلشان شکسته ميشد.
براي هر کار ديگري نيز همين طور است و هيبت يک کار بزرگ همين است. وقتي آدم اعتماد به قدرتهاي الهي دارد ميبيند واقعا ميتواند غلبه کند. اين دستاوردهايي که در زمينههاي تکنولوژيک در سالهاي اخير براي ما پيدا شده، در حاليکه ما در شرايط تحريم و محاصره هم بوديم و دشمن نميخواست که ما به اينجا برسيم ولي اين اتفاق افتاده است و اين محصول اعتماد است.
«اميد» و «پرهيز از يأس» در مديريت جهادي حرف اول و آخر را ميزند
نکته بعدي اينکه، در مديريت و نگاه جهادي، اميد و روحيه حرف اول و آخر ميزند و پرهيز از يأس. اصلا مدير جهادي يأس را به ساحت وجود خويش راه نميدهد، چرا که به قول حضرت امام (ره)، يأس از جنود شيطان است.
مديريت جهادي، درست است که با پايبندي به ارزشهاي الهي، ديني و اسلامي انجام ميشود، اما معنايش اين نيست که از تدبير و برنامهريزي علمي، و منطبق با سازوکارهاي تجربه شده علمي از آن، بخواهد پرهيز کند. نه! اين دو را با هم جمع ميکنند. بخش قابل توجهي از دستاوردهاي ما محصول همين عمل کردن منطبق بر روش هاي علمي است.
شما ببينيد در دوران جنگ بچههاي ما کارهاي بزرگي را انجام دادند. پل زدن روي اروندرود در آن شرايط جنگي که دشمن هم شما را زيرنظر دارد، مثل آن پل پيروزي که ما بر اورندرود براي فتح فاو زديم، هنوز هم خيلي از آکادميهاي نظامي دنيا ميآيند و ميپرسند شما چگونه اين کار را کرديد؟ محاسباتتان را نشان دهيد که چگونه بود؟
پس اين کار، کاري سنجيده و حساب شده است. آنقدر هم ظرايف و دقايق درنظر گرفته شده بود و ماهها داشت مطالعه ميشد. مثلاً دبي(Debi) حجم آبي را که در اروند جريان داشت را مطالعه کرده بودند که در شرايط مختلف چه تغييراتي پيدا ميکند. بحث جزر و مد را بررسي کرده بودند. تمام اين عناصر دخالت کننده در اين قصه را محاسبه کرده بودند و بعد به اين نتيجه رسيده بودند که بايد مثلاً اينگونه طراحي کنند.
دستاوردهاي علمي ما محصول نگاه جهادي است
همين الان هم بزرگترين دستاوردهاي علمي ما محصول همين نگاه جهادي است. يعني، از يک طرف شخص به خاطر تبعيت از فرمان خداوند به کاري که انجام ميدهد، اعتقاد دارد، از آن طرف هم خداوند خود در ناموس هستي يک محاسباتي را لحاظ کرده که بايد به اينها توجه کرد.
همين چند وقت پيش که حضرت آقا از مپنا بازديد کردند و اين دستاوردهاي صنايع توربينسازي و وزارت نيرو را ديدند، يک دريايي از نوآوريها و اختراعات و مجاهدت علمي ـ تکنولوژيک را در آنجا مشاهده کردند و واقعاً هم موجب انبساط خاطر ايشان شد. بايد اين صنعتگران بيايند توضيحاتي براي مردم بدهند و بگويند چه اتفاقاتي افتاده است. کساني بالاي سر کار هستند که نگاهشان جهادي بوده است.
آنجا کار مهندسي است و کار نظامي نيست ولي روحيه حاکم بر آنجا جهادي است. خيلي از آنها بچههايي هستند که سابق در جهاد سازندگي بودند و خيليها تجربه حضور در ميدانهاي جنگ و حضور در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي دارند و اين افتخارات را با خود يدک ميکشيدند. نگاه بسيجي توانسته است همچنين اتفاقي را سامان دهد.
در مديريت جهادي نبايد «خودباوري» منتهي به «خودشيفتگي» شود
نکته سوم، خودباوري است؛ خودباوري از مشخصات مديريت جهادي است. يعني هر قدر يک امر عظيم باشد، آدم اين را در توان و ظرفيت خود ببيند که ما ميتوانيم اين کار را انجام دهيم، مصداق خودباوري است. منتهي يک آفت در کمين خودباوري است که اين خودباوري اگر منتهي به خودشيفتگي شود، يک خصيصه شيطاني است.
بعضي از کساني که در يک مقاطعي درخشيند و در مرحلهاي سقوط کردند، سقوطشان از همين جا بوده که به جاي خودباوري به خودشگفتي و خودشيفتگي رسيدند. در خودباوري، خود اصالت ندارد و خود محو شده و تنها خداست که اصالت دارد. اين خودي است که ميگويد هر چه به ما ميرسد از ناحيه خداوند است، وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَى، يعني آنگاه که تير ميانداختي، تو تير نميانداختي، خدا بود که تير ميانداخت.
وقتي که خرمشهر را که ميگيرد ميگويد: تو نبودي، خدا بود که خرمشهر را آزاد کرد. خرمشهر، توسط خدا آزاد شد. تو اسباب و وسيله بودي. اين خودش را باور ميکند؛ باور خودي که در خدمت خداست. اما کسي که خود را غافل از خدا بکند، آن ديگر خودباوري نيست، بلکه خودشيفتگي است. اين غرور و کبر است که جزء خصيصه هاي شيطاني است.
نکته بعدي که در اشاره اولي نيز گفتم، بحث اخلاص است. اخلاص يعني با قصد قربت کار کردن. اخلاص يعني هر گونه شائبه گناهآلودي را از مسير راه خود دور کند و از انحراف از مسير حق پرهيز کند. اين ديگر همه چيز را ميتواند شامل شود و نبايد هر حرکت انحرافي را انجام دهد.
در کار جهادي، جهاد نکته نخستش اين است و دل سپردن به يک نقطه و نديدن نقاط ديگر. يک نقطه را بايد مدنظر قرار داد. اگر همه مردم نديدند که ما چه کار کرديم تأثيري بر روحيهاش نداشته باشد. زماني که اخلاص نباشد آدم ميگويد من براي چه کار ميکنم. هيچ کس که ارزش کار من را نميفهمد و چنين انساني نميبرد اما آدم مخلص همه عالم که از او بدگويي کنند چون کار را با نگاه به نقطهاي که بايد ببيند و ميبيند انجام ميدهد برايش مهم نيست. کلام مولي اميرالمونينن «يا ايها الناس لا تَسْتَوْحِشُوا في طريق الهدي بقلّه اهله» «اگر تنها ماندي و تک افتادي نگران مشو» اگر در مسير هدايت هستي با خيال راحت و محکم برو.
نکته بعدي ترديد به دل راه ندادن و پايداري ورزيدن بر موضع حق است. خيلي وقتها آدم کار خوبي را شروع ميکند اما وسطش ميماند و مردود ميشود. به يک صورت "ارتداد" دچار ميشود. ارتداد يک نوعش ارتداد عقيدتي است. ارتداد ممکن است در ساحتهاي سياسي، اخلاقي و شخصيتي باشد که متزلزل بودن در تصميم گرفتن است، بنابراين ترديد به دل راه ندادن جزء خصيصههاي مديريت جهادي است.
نکته بعدي، پرکاري است؛ يعني تلاشي از آن جنس که طرف آنقدر کار ميکند که وسط کار خوابش ميبرد و تن بيجانش در دست اطرافيانش ميماند. نمونه داشتيم از بچههايي که در دوران دفاع مقدس آنقدر پشت سر هم عمل ميکردند، يک جايي که درست مثل ماشيني که بنزينش تمام ميشود،خاموش ميکردند و در گوشهاي ميافتادند.
يکي از دوستانم آنقدر در کار خودش را خسته ميکرد؛ يک بار خودش تعريف ميکرد: نماز ميخواندم در سجده خوابم برد. يعني آنقدر فرسوده شده بود که در سجده خوابش برد و تا چند ساعت همين طور خواب بود. اين پر کاري نقطه مقابلش تنبلي است. تنبلي براي مديريتهاي معمولي بهانهاش فراهم است و آدم هميشه ميتواند بهانهاي براي از زير کار رفتن داشته باشد. ميشود برايش توجيههاي رسمي، قانوني و به مانند آن تراشيد. حتي گاهي وقتها ميشود گفت کسلم و نميتوانم کار کنم که در مديران ما زياد هست ولي مدير جهادي اصلاً کسالت ندارد. مدير جهادي، تنبلي و کسالت به ساحت وجودش راه پيدا نميکند.
اگر در اين شرايط اسم ببرم در نگاه انحصار پيدا ميشود. يکي از مديراني که وصف مديريت جهادي از اين جهت در موردش صدق ميکند خودش تعريف ميکرد و ميگفت: ما اردو گذاشتيم و تمام ردهها را پاي کار آورديم. ?? ساعت پشت سر هم با جلسه و نتيجهگيري و تصويب و اين جور چيزها گذشت و خلاصه پنبه بحث را به اتفاق مديران کامل زديم و ?? ساعته تمام شد. فقط به اندازهاي که نماز بخوانيم و غذايي بخوريم و گاهي اوقات افراد استراحت ?? دقيقهاي داشته باشند. وقت استراحت داشتيم ولي بعد از آن پشت سر هم کار بود.
اينها کساني بودند که تجربه دوران جنگ را داشتند و برايشان اين نوع کارها خوب بود و کاري را، که آن وقت، ممکن بود آدم يک ماه وقت عادي براي آن بگذارد، يک شبانه روز تمامش ميکنند. کار جهادي برکت اين شکلي هم دارد و حالتي است که با معادلات معمول هم جور در نميآيد و در واقع خاصيت سينرژيک دارد و معادله ?= ?+? در موردش صدق نميکند و در اينجا ?+? ميشود ?!
نکته بعدي، داشتن سرعت عمل در کار، سرعت در تصميمگيري، سرعت در اقدام و پيگيري است که آفت اين سرعت، شتابزدگي است؛ سرعت چيز خوبي است و شتابزدگي اصلا خوب نيست. شتابزدگي، سرعتي است که مهار ندارد و بيترمز است که بيترمز خوب نيست. سرعت با ترمز خوب است، وقتي است که شما ول شوي، مثلاً ماشيني که ترمز بريده و توي سراشيبي هم واقع شده، خطرناک است؛ اين فايده ندارد و خراب ميکند.
سرعتي خوب است که با سرعت ??? کيلومتر ميتازد و هر موقع اراده کند ميتواند متوقف کند و دست خودش باشد. در مديريت جهادي، سرعت مهار شده است، يعني از اين طرف ميتازي و از آن طرف ميتواني خود را کنترل کني. آنجايي که لازم است متوقف کني دو مرتبه شتاب بگيري.
«وحدت» يکي ديگر از شاخصههاي مديريت جهادي است
نکته ديگري اعتقاد به اين آموزه است؛ آموزه قرآني والدين مهقور راجع به اطرافيان پيامبر. خداوند ميگويد خاصيتش اين است که: « اشداء علي الکفار رحماء بينهم». مهم اينکه کجا بايد شدت و غضب به خرج دهد و کجا رأفت و رحمت. بين دوستان بايد رأفت و رحمت و هر چه با آنها تضاد داري، زاويه و مشکل داري ولي بايد يادت باشد اينها دوستان و برادران ديني تو هستند و با اينها نبايد شديد يا غليظ بود و غلظت براي دشمنان باشد. چيزي که متأسفانه خيلي جاها ما ميبينيم و رعايت نميکنند. بعضيها را ميبينيم بيرون که خيلي خوش برخوردند و با دشمنانشان هميشه لبخند بر لبشان است و به دوستان و به فاميل که ميرسند هميشه اخم ميکنند. اين خلاف مديريت با نگاه جهادي است. مجاهد في سبيل الله را قرآن اينگونه توصيفش ميکند: جلوي دشمن غليظ جلوي دوستان نرم باش.
بخش وحدت بين نيروهاي خودي را ميشود نتيجه گرفت؛ وحدت يا اتحاد به يک معنايي. شايد وحدت به اين آساني حاصل نشود ولي اتحاد ممکن است؛ يعني رفتن به سمت وحدت، حرکت به سمت جمع شدن. اين دستوري است که يک عدهاي براي فرار از چنين چيزي هزار مدل استدلال ميآوردند.
البته با هر کسي نميشود وحدت داشت. با دشمن حق نداري وحدت کني و با او يکي شوي ولي با خودي، با وجود اختلاف سليقهها بايد وحدت کني. در مديريت جهادي اعتقاد به عمل جبههاي حرف جدي ميزند، يعني اينکه ما در جهاد همهمان ياد گرفتهايم وقتي يک نيرويي ميخواهد به خط بزند بايد اين طرفش و آن طرفش هم خبر داشته باشند. نميشود که او خودش به تنهايي به خط بزند، در حاليکه دست راست و چپ بياطلاع باشند و حاصلش اينکه که ممکن است دور بخورد و قلع و قمع شود و خودي او را بزند. به دليل اينکه چه ميداند اينکه جلو رفته کيست، بنابراين عمل بايد جبههاي تعريف شود. مجاهد في سبيلالله تک نميپرد. عناصر و اجزاء حاضر در اين جبهه بايد با هم ديگر هماهنگ باشند.
در آن زمان قرارگاه را براي آن ميگذاشتند. قرارگاه فراهم آوردهاي از فرماندهان يگانهاي مختلف عمل کننده، به اضافه کساني که بايد پشتيباني کنند و تدارکات ببينند، کساني که بايد بهداري را سامان دهند و کساني که بايد آتش تهيه بريزند، بود. کسي که بايد آتش هوايي و کسي که بايد اطلاعات عمليات را از طريق تصويربرداري هوايي و ... انجام دهد. کسي که بايد سيستم نفوذ در دل دشمن را درآورد و دنبال کند و نتايج مشاهداتش را بياورد. اين طرف اينها دست به دست هم جبهه ميشود. نه مثل ما که هر کداممان از بقيه قهر ميکنيم و يک جبهه راه مياندازيم. (خنده) در اين حالت جبهه مسخره است، اينکه هر کسي بخواهد با ديگري نسازد و برود جبهه راه بيندازد؟
مجموعه نيروهاي در صحنه جهاد با يکديگر «جبهه» را تشکيل ميدهند
مجموعه نيروهاي حاضر در صحنههاي جهاد است که با همديگر جبهه را تشکيل ميدهند. دو جبهه بيشتر نداريم؛ جبهه حق و جبهه باطل. ما اين طرف نميتوانيم تعدد جبهه داشته باشيم. اين يک جبهه است و مجاهد في سبيل الله به عمل جبههاي معتقد است. در چارچوب همين نگاه ولايتمدار، يعني معتقد بودن به نظام امامت و رهبري. يک جبههاي رأس نداشته باشد، جبهه نيست و از هم ميپاشد و اگر عناصر جبهه نگاهشان به رأس نباشد هر کسي ساز خودش را ميزند.
مثل يک ارکستري است که رهبر مي خواهد. رهبر ارکستر افراد را تنظيم ميکند، در ارکستر مثلاً ?? تا نوازنده هستند؛ به علامت رهبر ارکستر ويالنيستها ويالن ميزنند. شخصي که ميخواند بايد صدايش بلند و آرام شود.با علامت او شخصي که فلوت ميزند. با علامت او ده جور ساز آنجا هست و در هر نقطهاي که او فرمان ميدهد، يکي از آنها وارد ميشود و اينگونه شما هارموني را مشاهده ميکنيد. اگر هر کدام از آنها خودسرانه بخواهدند کار بکنند زيبايي کار يک کنسرت را شما مشاهده نمي کنيد.
در منظومه عمل جبههاي ما، نقطه محوري و مرکزي رهبري است. رهبري که نقطه اَتَم و اعلياش ولي فقيه در نظام است. در سلسله مراتب ميتواند منتقل به ردههاي ديگر هم شود، البته با شؤن پايين تر. کساني که در کنار رهبري شعبه ميزنند، همان عقيده شما را تعقيب ميکنند و مفاد اعتقادي آن خيلي فرق نکرده و مضاميني که گرفتند، از قرآن و حديث است ولي متصل به آن مرکزيت نيستند. اين، جبهه را خراب ميکند و نقطه بعدياش ميشود خارجيگري و خوارج از آن درست ميشوند.
در عمل جبههاي، امامت و ولايت نقطه مرکزي است. اينها را وقتي برميگرديم به دوران دفاع مقدس ميبينيم. گاهي وقتها يک اشاره از ناحيه امام (ره) جنگ و سرنوشتش را تغيير ميداد. امام (ره) يک کلمه ميگويند که حصر آبادان بايد شکسته شود و از آنجاست سلسله پيروزيها آغاز ميشود. با يک کلمه امام (ره) که بايد حصر آبادان شکسته شود، کار تمام ميشود.
آقاي دکتر اگر اجازه بدهيد در همين بحث وحدت، اتحاد و نگاه جبههاي سؤالي را در رابطه با جريان اصولگرايي بپرسم. برخي جريانات اصولگرايي اقداماتي را براي ايجاد انسجام و وحدت انجام ميدهند و تحرکاتي شکل گرفته است. به نظر شما جريان اصولگرايي براي منسجمتر شدن خود، بايد از چه راهي را در پيش بگيرند؟
پاسخ مختصر بنده اين است که اصولگرايان بايد از وقايع سالهاي اخير، به خصوص بايد از ناکامياي که اصولگراها در انتخابات رياستجمهوري نصيبشان شد، درس بگيرند و رمز اين ناکامي را بايد به آنها متذکر شد.
به نظرم، فقط آدم بايد کمعقل باشد که متوجه اين حقيقت نشده باشد که ضربهاي که ما خورديم از پراکندگيمان بود. هيچ استدلال ديگري قابل قبول نيست، بنده معتقدم ضربهاي که ما از پراگندگي خورديم، به اين معنا نبود که آراي ما تجزيه شد، بلکه آراي ما نابود شد. يعني ما ميتوانستيم بالاي ?? درصد رأي داشته باشيم ولي به يک راي تجزيه شده و ?? و چند درصدي تبديل شديم.
اثر تفرقه اين است که دل مردم را از شما جدا ميکند. در حالي که اگر يکپارچه بوديد؛ خيليها از شما دل نميکَندند. احساس ميکردند اينها يک گروه منسجمي هستند که سرشان به تنشان ميارزد و دغدغه اداره مملکت را دارند اما در تفرق؛ همه احساسشان اين بود که اينها خودخواهند، هر کسي ميخواهد خودش را عرضه کند.
من معتقدم مهمترين چيزي که اصولگرايان بايد در دستور کار داشته باشند اين است که چگونه ميتوانيم يکپارچگيمان را دوباره بدست آوريم. حتي اگر در اين انتخابات هم برنده نشويم، مهم نيست، ولي تمرين "عمل جبههاي" کنيم.
” اصولگرايي در تولدش با اين نگاه که بايد عناصري که زمينگير شدند و در نگاه متصلب پيشين خود ماندهاند و نميتوانند از چارچوبهاي عاداتشان خارج شوند، مطرح شد؛ خوب است معطل آنها نشويم“
اخيرا نيز بحثي در رابطه با اصولگرايي مدرن يا جوان مطرح شده و برخي ميگويند وقتي اصولگرايان جوان به ميدان بيايند، برخي از تشتتها از بين ميرود و اصلولگرايان زودتر و بهتر ميتوانند به وحدت برسند. به نظر شما نسبت جريان اصولگراي جوان و سنتي در اين مسئله چگونه تعريف ميشود؟
در يک دورهاي با يک پوست انداختن، جريان اصولگرايي متولد شد. قبل از آن شما کلمه اصولگرايي را نداشتيد و اصولگرايي از اوايل دهه ?? مطرح شد. آن موقع جناح راست يا جبهه پيروان خط امام و رهبري و يا شوراي هماهنگي جبهه انقلاب مطرح بود. اصولگرايي در تولدش با همين نگاه متولد شد که نبايد معطل عناصري شويم که زمينگير شدند و در نگاه متصلب پيشين خود ماندهاند و نميتوانند از چارچوبهاي عاداتشان خارج شوند.
يک گروه جوان، آمد و بعضي از آن قواعد کنار گذاشته شد. البته بايد از بزرگترها ممنون باشيم که همراهي نشان داند. اگر آنها مدعي ميشدند، شايد به اين راحتي اين دستاورد حاصل نميشد. من هميشه گفتهام که نسل جوانتر و جريان نوين اصولگرايي بخشي از دستاوردها را مديون اين است که پيشينيان آدمهاي نجيبي بودند و مقاومت اساسي نکردند البته خودشان هم به بن بست رسيده بودند.
در آستانه انتخابات شوراي دوم جريان پيشين و سنتي به اين نتيجه رسيد که در انتخابات دخالت نکند و ليست ندهد و حتي ليست هم نداد. از دل همين تفکر نوين بود که يک گروهي آمد و گفت که ما با يک نام ديگر، بساط ديگري را راه مياندازيم، آنها هم حمايت کردند و جريان آبادگران به وجود آمد.
البته من اين را نميگويم که مجوزي باشد براي يک عدهاي که در خانه خودشان نشستند، حالا يک جبهه جديد راه بيندازند؛ فکر ميکنند همه هم ميآيند، اين طور نيست. اگر بخواهد چنين چيزي اتفاق بيفتد، بايد در يک وفاق جمعي بين همه نيروهاي اصيل اصولگرا باشد و حداقل اينطور باشد که همه آنها (اصولگرايان) و بزرگترها گفته باشند که اين کار خوب است و ما حمايت ميکنيم، بعد هم بايد کار را دست جوانترها بسپارند.
جريان اجتماعي اصولگرايي اگر ديد که بزرگانشان قدرت به هم پيوستن و کار از اين نوع را نداشته و نميتوانند اين قافله از هم پاشيده را سامان بدهند، خوب است که خودش اقدام کنند. اين جريان و بدنه حزب اللهي، نبايد متوقف شود. حتما هم نبايد انتخابات پيشرو را ببرد؛ يک چيزي را سامان دهد که در آينده سازوکارهاي ضروري براي به وجود آوردن يک جبهه موفق را در خودش فراهم کند. من به اين معنا آن حرف را قبول دارم، اما به اين معنا که يک دعوايي را بين نسل جديد و قديم راه بيندازيم، چيز خوبي از آن بيرون نميآيد.
به بحث مديريت جهادي برگرديم، به نظر شما شاخصههاي ديگر مديريت جهادي چيست؟
مردمداري و تواضع، خاکساري، سعه صدر داشتن، انتقادپذير بودن از ديگر شاخصههاي مديريت جهادي است، اينها از دقائق مديريت جهادي هستند. هر کدام از اينها را ممکن است جاهاي ديگر هم پيدا شود، ولي اين مجموعه با هم در مديريت جهادي است. معلوم ميشود که آدم، هم بايد مردمدار باشد و هم متواضع، اما در عين حال اسير مردمخدايي نشود.
بعضيها مجيز مردم را ميگويند براي اينکه رأي مردم را ميخواهند اما در مديريت جهادي، کسي مجيزگويي مردم را نميکند. با اعتقاد به اينکه مردم بايد خواستههايشان عملي شود، کار ميکنند. اگر يک وقت ميبينند حرف مردم خلاف حرف خداست، ميگويند من قبول ندارم. در مديريت جهادي اعتقاد به اين است که رضايت مردم را از مسير خشم خدا نبايد تامين کرد.
روايت هست که هر کس بخواهد رضايت مردم را به قيمت خشم خدا به دست آورد، خدا همان مردم را عليهاش برخواهد انگيخت. بنابراين، مردمداري اينجا از جنس مردمخدايي نيست. بايد مردم در چارچوب آنچه شريعت الهي حکم مي کند عمل کنند. آن وقت ببينيد آن مجاهد برايش سخت نيست که نيمه شب بلند شود و کفشي از اين مجاهد را واکس بزند و لباسهاي او را بشويد.
اين کارهايي بود که در جنگ و جبهه انجام ميشد. غالباً هم همانهايي که فرمانده بودند اين کارها را مي کردند و نصف شب بلند ميشدند و کفشهاي گلي شده پرسنل دسته و گروهان و گردان خود را واکس ميزندند و لباسهايشان را ميشستند و خدماتي از اين نوع را به قصد قربت انجام ميدادند و کسي نميديد.
مردمداريهايي که ماها بلديم اين است که مردم ببينند ما داريم اين کارها را برايشان انجام ميدهيم، ولي او براي اينکه مردم نبيند ميرفت و از تاريکي و از خلوت استفاده ميکرد که مردم نبينند. اين کارها را در واقع براي منافع مردم انجام ميداد، نه آراء مردم. مديريت جهادي، روش آمادگي دائمي اخذ تصميم، عزم جدي و پرهيز دنباله همان نداشتن ترديد و نداشتن شک دائمي است. عزم وقتي آمد بايد اقدام و عمل شود و ديگر "تزلزل" و "ببينيم چه ميشود"، نداريم. منتهي آفت تصميمات اين است که آدم به خودرأيي دچار شود و لذا خداوند در قرآن مي گويد: و شاورهم في الامر، بنابراين در مديريت جهادي مشورت اصل است.
بخش قابل توجهي از مشکلات را از طريق مشورت ميشود حل کرد، اما ميگويند ما درست نشديم براي اينکه دائم بشينيم تو جلسات و دائم مشاوره بگيريم و به تصميم نرسيم. در نگاه جهادي، مشاورهها زود به تصميم ميرسند و مشورت براي انجام اقدام است.
بحث ابتکار و نوآوري، روحيه انقلابي خصيصههاي مديريت جهادي است اما آفت، در عکس آن، نيز هست. غيرجهادي به نظرم اين ميشود که کساني روحيه انقلابي داشتن را در شکستن مرزهاي قانوني ميبينند و از اصول ميزنند به اسم اينکه ما داريم انقلابي عمل ميکنيم. حق نداريم مباني را به اسم انقلابي خرد کنيم و مرزها را که نبايد در نورديم.
قواعد بروکراتيک مزاحم در مديريت جهادي بايد برداشته شود
بله! قواعد بوروکراتيک مزاحم را از سر راه بايد برداشت، اين درست است. اما کار جهادي نميگويد وقتي رسيدي سرچهارراه، چراغ قرمز را رد کنيد. جهاد چنين چيزي را هم نميگويد و آنجا به قانون بايد احترام گذاشت. اما اگر ديديم که براي انجام کاري که بايد ظرف ? دقيقه انجام شود وقتکشي ميشود، اين بوروکراسي است. کاغذبازي مزاحم که بايد ماده را با يک قانون انقلابي دفعش کرد. ابتکار و نورآوري و داشتن روحيهاي به اين صورت است.
يک مورد ديگر نداشتن روحيه امتياز طلبي است. بايد بابت همه آنچه انجام ميدهد مطالبه بخواهد. در مديريت جهادي اصل به اين است که ما بدهکاريم نه طلبکار. ما آمدهايم بدهيهايمان را بدهيم. امام (ره) فرمودند ما نبايد بگويم انقلاب براي ما چه آورد، بايد بگويم ما به انقلاب چه داديم. انقلاب از ما طلبکار است و ما بايد به آن بپردازيم. واقعاً روحيه اي که بچه هاي ما در زمان جنگ داشتند اين بود که مطالبه نداشتند و مي گفتند انقلاب از ما چي مي خواهد و ما چه کار بايد بکنيم.
خاطرم هست آن اوايل سپاه، حقوقي که داده ميشد که بنده خودم ازآن حقوقها گرفتم، ???? تومان بود. اگر ازدواج کرده بوديد ??? به واسطه همسر اضافه ميشود و ???? تومان ميشد و اگر بچه هم داشتي ??? تومان اضافه ميشد که در نهايت به ???? تومان ميرسيد. حالا حساب کنيم؛ البته آن زمان هزينهها مثل الان نبود و محدودتر و دايره نيازها کمتر بود ولي اين در حدي بود که زندگي متوسط رو به پايين را کفايت کند.
بچههايي بودند که پول نياز نداشتند و يا مثلاً زن و بچهاي نداشتند و خودشان تنها بودند، حقوق را ميگرفتند و همه حقوق را پس ميدادند؛ نه اينکه نسبت به حقوق جمهوري اسلامي مشکل داشته باشند، ميگفتند از شير مادر حلالتر است ولي اين را ميگيريم و دوباره ميبخشيم به خود جمهوري اسلامي. در بعضي مراکز سپاه صندوقهايي بود که بچهها وقتي نصف پولشان زياد بود، ميرفتند و در داخل آن صندوق ميانداختند.
جاهايي هنر به خرج داده بودند و صندوقي گذاشته بودند در هر اتاقي که هر کسي ميتوانست داخل آن اتاق برود، از پشت، در را قفل کند که کسي نيايد و سراغ آن صندوق ميرفت يا ميتوانست پولي بردارد و يا ميتوانست بگذارد. سر ماه مسؤل صندوق که سراغ صندوق ميرفت، هميشه ميديد پول زياد شده است. براي اين بود که افرادي که نيازي دارند بروند و بردارند ولي هر مرتبه زياد شده بود.
اين طور خود را طلبکار نديدن، روحيه حماسي است. تعبير مولا اميرالمومنين راجع به مومن مجاهد في سبيلالله اين است که: «المؤمن قليل المؤنه و کثير المعونه». با "همزه" هزينه و با "ع" کمک و خدمت کردن است. مؤمن زياد خدمت ميکند ولي هزينهاش کم است. اين هم يکي از شاخصهاي مديريت جهادي است.
يکي از موارد ديگر اين است که مدير جهادي نسبت به بيتالمال حساس باشد. بچهها زمان جنگ ميگفتند فرمانده به دستهاي که آر.پي.جيزن بود ميگفت تا تانک دشمن به گونهاي در معرض اصابت گوله قرار نگرفته است، نزنيد. بيتالمال را رعايت کردن، يعني جانت را کف دستت ميگذاري و مهياي خطر ميشوي، اما براي کشوري که در معرض محاصره اقتصادي و تحريم نظامي است و سيمخاردار هم بهش نميدهند، اين چندتا آر.پي.جي را هم بايد درست مصرف کني.
آقاي رحيمپور يک وقت ميگفت (براي من هم جالب بود و خندهدار) : ما دسته غواص بوديم، فرمانده ما ميگفت بچهها حالا که به آب ميزنيد، اگر تير به سمتتان آمد به گونهاي تير نخوريد که لباس غواصي را نتوانيم بعداً استفاده کنيم. (خنده) يعني در کشته شدن هم بايد جوري عمل کنيم که لباس غواصي کمتر آسيب ببيند؛ البته اين بيشتر مطايبه بوده است.
ولي واقعا اين احساس که نسبت به بيت المال بايد حساس بود، وجود داشت؛ صحنههايي را که آدم در جبهه ميديد که کسي آمده و دارد همه جانش را به خطر مياندازد ولي اگر يک کنسرو اضافه ميدادند ميگفت اين بيتالمال است. ميگفتند "بدنت احتياج دارد" ميگفت"نه! نميشود". البته به عکسش هم بود که بچهها به شوخي مي گفتند "تک ميزنيم و يک کمپوت خنک بر ميداريم"؛ طوري نبود، آن هم نوشجانشان، کسي که رفته آنجا با آن روحيه خودش را فنا کند، بايد بهترين غذاها و امکانات را در اختيارش گذاشت؛ اما اين حس که بيتالمال است و مبادا ما غلط هزينهاش کرده باشيم، نکته بسيار مهمي است. در مديريت جهادي پول علف خرس نيست، امکانات تقدس پيدا ميکند و همينطور نميشود خرجش کرد.
آقاي دکتر بحث ديگري که در اين رابطه ميشود مربوط به دوران بعد از دفاع مقدس است. در دوران بعد از جنگ تحميلي به نوعي حرکت به سمتي رفت و ما دچار رفاهزدگي شديم. چه اتفاقي ميافتد که وقتي دوران دفاع مقدس تمام ميشود ما وارد اين دوره ميشويم؟ و پس از اينکه اين دوره را امتحان ميکنيم، ميبينيم که تنها راه پيشرفت کشور همان مديريت جهادي است؟
وقتي جنگ تمام شد، يک سال بعد حضرت امام (ره) رحلت کردند. عدهاي حرفشان اين بود که خوب ديگر تمام شد و انگار آنچه در دوران جنگ و زمان امام (ره) عمل ميکرديم اختصاص به آن زمان داشته و ارزشها متعلق به آن دوره است و بعد از اين مقطع ارزشها عوض ميشود.
شروع انحراف از مديريت جهادي با طرح تقابل مديريت علمي و فقهي
يک عده واقعا با برنامه آمدند و اين مطالب را مطرح کردند؛ همين آقاي سازگارا که الان پادوي Voa است، از قِبَل جمهوري اسلامي به مسئوليتهايي رسيد؛ معاون وزير صنايع سنگين، معاون بهزاد نبوي و رئيس سازمان گسترش بود. دورهاي هم کنار گذاشته شد، همين اواخر دهه ?? بود. يادم هست که مقالهاي نوشت با عنوان "مديريت علمي و مديريت فقهي" و مقايسه کرده بود. حرفش اين بود که آن چيزهايي که ما تا حالا و در دوره امام (ره) و زمان جنگ داشتيم، اينها مديريت فقهي بود، يعني همان مديريت جهادي، همان که ميگويد که يک رابطه بين تو و خداي تو، تو را راهبري ميکند، اسمش را گذاشت "مديريت فقهي" که بايد و نبايد کنيم. بعد گفت اينگونه نميشود مملکت را اداره کرد، کشور بايد با مديريت علمي اداره شود.
من آنجا گفتم همان کساني که با پايبندي به ارزشهاي الهي کار ميکردند، مهندس و دکتر بودند و همه ضوابط علمي و دقائق علمي را رعايت ميکردند، اما برچسب زدند آن مديريت ضد علم بوده و بايد علمي شود. انحراف از اينجا شروع شد که علم و دين را دوباره روبهروي هم قرار دادند؛ اين حرف سابقهدار بود، قبل از انقلاب هم ميزدند و دو مرتبه هم زدند.
بعدش گفتند آنچه ما در گذشته انجام ميداديم، احساساتي و حماسي بود و حماسه را بايد کنار گذاشت و منطقي و خردگرايانه بايد دنبال مسائل رفت. يک مقاله نوشتند با عنوان " عصر خرد گرايي"؛ يعني در گذشته همهاش داشتيم ديوانهبازي در ميآوريدم، حالا بايد عاقلانه برخورد کرد!
پشت سر هم اين ادعاها شروع شد، پشت اين مطلب مهاجراني مقالهاي نوشت و نتيجهگيري کرد که حالا بايد با آمريکا رابطه برقرار کنيم، به دليل اينکه هر چه ميکشيم از اين است که ما با آمريکا رابطه نداشتهايم. کساني هم از روي اين نتيجه گرفتند که ما آن دورهاي جنگيديم و در صحنه بودم و زحمت کشيديم، حالا آن دوره تمام شد و در جبران آن زحمات و ناکاميهايي که داشتيم بايد يک چيزهايي به ما برسد. شروع کردند به مطالبه کردن و از اينجا زيادهخواهيها آغاز شد.
يک عده نيز اين مطالب را تئوريزه ميکردند، همانهايي که دعوت به مانور تجمل براي "مصرفکردن" ميکردند، تئوريسازي ميکردند و يک عده هم ميگفتند بله اين حق ماست، ما زحماتمان را کشيدهايم و حالا وقتش است که نتايجش را بگيريم. بعضي از آن مجاهدهاي في سبيلاللهي بودند که حتي بعضاً پاره تنشان را در راه خدا داده بودند يا جانباز شده بودند. يکباره چشم باز کرديم و ديديم افتادهاند در اين وادي زيادهخواهي، مطالبهکردن، جستجوي دنيا و...
اين موضوع همهگير شد، بعضي از مسئولان، بعضي از کساني که قبلا قهرمان مردم بودند، دنبال اين چيزها افتاده بودند، تب آن جامعه را گرفت، در اين جامعه رفاهزدگي و دنياخواهي تبديل به ارزش شد. آن وقت فاصله جامعه اسلامي ايراني دهه ??، با جامعه اسلامي دهه ?? ما زمين تا آسمان شد.
تسنيم: تقريباً دو دهه از آن دورهاي که اشاره کرديد گذشته است ولي باز مشاهده ميکنيم بار ديگر همان کساني که در آن دوره مسئوليت داشتند مانور تجمل سر ميدهند و در سايت خود مطلبي را با عنوان "ساده زيستي راه پيشرفت نيست" را منتشر ميکنند تا اينگونه همان نظرات خود را دنبال کنند...
صفارهرندي: دو نظريه وجود دارد. يکي نظريه اقتصاد غربي است که ميگويد براي افزايش توليد بايد مصرف را افزايش داد، مصرف افزايشيافته چرخ کارخانهها را به گردش در ميآورد و توليد را بالا ميبرد. در اين منظومه فکري «کُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلاَ تُسْرِفُواْ» معني ندارد، يعني ميانهروي در مصرف و خوراک داشته باشيد، وجود ندارد. به دليل اينکه در آن طرز تفکر، اصل بر کامجويي و حداکثر کردن لذت از دنيا است...، اينکه خوشبختترين آدمها کساني هستند که بيشتر در دنيا کامجويي کنند.
درحاليکه در تفکر جهادي اينگونه نيست؛ ميگويد اگر ديدي همسايه تو گرسنه است، بايد از خودت بزني و به او بدهي.«و يؤثرون علي انفسهم و لو کان بهم خصاصه».
در آستانه انقلاب که روحيه جهادي شد، آدمهايي ساخته شد که دو ساعت در صف نفت ميايستاد، دو پيت نفت ميگرفت اما وقتي ميديد يک پيرزن يا پيرمرد در انتهاي صف ايستادهاند و طاقت ندارند، نفت را به آنها ميداد و دوباره در صف ميايستاد؛ حتي تا درب خانه هم برايشان ميبرد. جلوي خانه خودش برف جمع شده بود، به آن کاري نداشت، ميرفت جلوي خانه کساني که ناتوان بودند را تميز ميکرد. اين روحيهها مشاهدات ماست.
در حاليکه در آن منظومه فکري، ميگويد اگر چيزي مال خودت است چرا از آن استفاده نکني؟ حتي بالاتر از اين، در طرز تفکر غربي ميگويد مال خودت را در دريا بريز براي اينکه قيمت را متعادل يا کنترل کني. اگر توليد گندم زياد باشد، قيمت در بازار پايين ميآيد، بنابراين منفعت تو در اين است که مازاد گندمي در بازار هست ، براي اينکه قيمت بالا بماند در دريا بريزي. در حاليکه ميليونها نفر در آفريقا براي يک وعده غذا در ?? ساعت درماندهاند و شکمهاي بچههايشان از گرسنگي باد ميکند.
اين دو طرز تفکر است. متأسفانه اين طرز تلقي آثارش به کشورما هم رسيده است و کسي که آنگونه (تفکر جهادي) فکر کند، ميگويند ديوانه، نادان، پخمه يا ... است اما کسي که با قالتاقبازي از همه جا بکند را ميگويند که باهوش است.
آقاي دکتر! بحث ديگري که خودتان هم در ابتداي صحبتتان گفتيد در مورد مرز انقلابيگري و افراطيگري بود. به گونهاي که برخي سعي دارند در جامعه القا کنند هر کس مشي انقلابيگري دارد از مرزهاي علم و منطق عبور ميکند. به نظر شما انقلابيگري در مديريت جهادي چگونه تعريف ميشود؟
من اوائل انقلاب را مثال ميزنم؛ انقلاب شده بود، دولت دست خودمان افتاده بود و دولت موقت سر پا بود. روشهايي که دولت موقت به کار گرفته بود، امتداد عادي روشهاي زمان شاه بود. حتي سربرگهايي که براي مصارف اداري بايد به کار گرفته ميشد سربرگهاي زمان شاهنشاهي بود...
حضرت امام (ره) بر اينها شوريدند و با تشر به آنها گفتند شما ها چه کار ميکنيد؟ شما عُرضه نداريد، حتي سربرگهايتان را عوض کنيد... يک وقت ديگري فرمودند شما هنوز همان اسکناسهاي دوران طاغوت را داريد، اينها را عوض کنيد.
آن شوريدن شور انقلابي است، زيرا آن ضابطههايي که آنها استفاده ميکنند قانون نيست، اين قانون طاغوت است و قانون انقلاب اين نيست، تو قانون انقلاب را زير پا گذاشتهاي... پس قانونشکني نيست و اگر بنا بود ما به قانون طاغوت احترام بگذاريم که انقلاب نميکرديم. آنجا انقلاب به اين معناست.
اما اگر هرگاه آدم با هر قاعدهاي روبهرو شد که احساس کرد اين دست من را بسته است، ميتواند آن را دور بزند؟ نه! همچين چيزي نيست. همان امام (ره) که آن روز، آن خروش را داشت، يک روز هم فرمود "قانون جمهوري اسلامي حتي قانون راهنمايي و رانندگي مثل قانون شرع است و اگر کسي از ان تخطي کند، گناه کرده است". شکستن قانون هيچ توجهي ندارد مگر "به نام قانون".
"به نام قانون" يعني اينکه اگر در چهار راه اين طرف تراکم ماشين است و آن طرف معدود ماشينهايي هستند، چراغ هم به نفع طرفي که ماشين کمي هست، سبز است؛ پليس ميگويد شما متوقف، طرفي که چراغش قرمز است، برود و دارد قانون را ميشکند اما اينجا قانون برتر پليسي ميشود که آنجا ايستاده است.
حالا آيا کسي ميتواند خودسر اين قانون را بشکند؟ خير. در کشور جايگاههايي است که حق دارد اين کار را انجام دهد و در رأس همه آنها نيز مقام معظم رهبري است؛ به خاطر يک مصلحت برتر ميگويد حکم اوليه تعطيل و حکم ثانويه اجرا شود. پائينتر از رهبر، مجلس هست، اگر به اين نتيجه برسد که قانون عادي، مثلا قانون اساسي اينجا براي ما کفايت نميکند و بايد از آن عبور کرد و دو سوم نمايندگان تصويب کنند، حکم قانون پيدا ميکند.
آن وقت شوراي نگهبان مخالفت ميکند، ميگويد من مسئول اين هستم که هرچيزي که با قانون شرع و قانون اساسي داشت رد کنم، اما خودش هم قبول دارد که اين به مجمع تشخيص مصلحت نظام ميرود و اگر در آنجا مصلحت نظام را در اين ديدند که اين بند قانون اساسي ناديده گرفته شود، شوراي نگهبان هم آنجا رأي ميدهد. يعني آقاي جنتي در مقام شوراي نگهبان و براساس قانون، يک مصوبه را رد ميکند اما در مجمع تشخيص از موضع تشخيص مصلحت نظام به آن رأي ميدهد.
اين فرق ميکند با آنکه هر کس ديد و برداشت خودش عملي نميشود يا منافع خودش در خطر است، قانون را کنار بگذارد. اين انقلابيگري نيست. اين شلختگي و لااُباليگري است.
مقام معظم رهبري يک سال پيش در مراسم سالگرد رحلت امام (ره) بحث مکتب امام (ره) را مطرح کردند، اينکه مکتب امام ويژگيهايي دارد،"عقلانيت" و "عدالت" در آن است و ذيل "عدالت" اين را مطرح کردند که عدالت منافاتي با قانونگرايي ندارد و کسي حق ندارد بگويد من براي اجراي عدالت قانون را لگدکوب ميکنم. چه کسي اين اجازه را به تو داده است؟! اين تظاهر به انقلابيگري و عدالتپيشگي است.
از اين فرصتي که به ما داديد کمال تشکر را داريم.
منبع: جهان،