معاويه پس از آنکه خلافت اسلامي را - با هر نيرنگ بود - به دست آورد و فرمانرواي بيقيد و شرط کشور پهناور اسلامي شد، همه نيروي شگرف خود را صرف تحکيم و تقويت فرمانروايي خود و نابود ساختن اهل بيت رسالت مينمود، نه تنها در اينکه آنان را نابود کند بلکه ميخواست نام آنان را از زبان مردم و نشان آنان را از ياد مردم محو کند.
جماعتي از صحابه پيغمبر (ص) را که مورد احترام و اعتماد مردم بودند از هر راه بود با خود همراه و با ساختن احاديث به نفع صحابه و ضرر اهل بيت به کار انداخت و به دستور او در منابر اسلامي در سرتاسر بلاد اسلامي به اميرالمؤمنين (ع) - مانند يک فريضه ديني - سب و لعن مي شد.
به وسيله ايادي خود مانند زياد بن ابيه و سمرة بن جندب و بسر بن ارطاة و امثال ايشان، هر جا از دوستان اهل بيت سراغ ميکرد به زندگيش خاتمه ميداد و در اين راهها از زر، از زور، از تطميع، از ترغيب و از تهديد تا آخرين حد توانايي استفاده ميکرد.
در چنين محيطي طبعا کار به اينجا مي کشد که عامه مردم از بردن نام علي (ع) و آل علي نفرت کنند و کساني که از دوستي اهل بيت، رگي در دل دارند از ترس جان و مال و عرض خود، هرگونه رابطه خود را با اهل بيت قطع کنند.
واقع امر را از اينجا ميتوان به دست آورد که امامت سيدالشهدا (ع) تقريبا ده سال طول کشيد که در همه اين مدت - جز چند ماه اخير - معاصر معاويه بود. در طول اين مدت از آن حضرت که امام وقت و مبين معارف و احکام دين بود، در تمام فقه اسلامي حتي يک حديث نقل نشده است; منظور روايتي است که مردم از آن حضرت نقل کرده باشند که شاهد مراجعه و اقبال مردم است نه روايتي که از داخل خاندان آن حضرت مانند ائمه بعدي رسيده باشد.
و از اينجا معلوم ميشود که آن روز درب خانه اهل بيت بکلي بسته شده و اقبال مردم به حد صفر رسيده بوده است.
اختناق و فشار روز افزون که محيط اسلامي را فرا گرفته بود به حضرت امام حسين (ع) اجازه ادامه جنگ يا قيام عليه معاويه را نداد و کمترين فايدهاي هم نداشت; زيرا:
اولا: معاويه از او بيعت گرفته بود و با وجود بيعت، کسي با وي همراهي نميکرد.
ثانيا: معاويه خود را يکي از صحابه کبار پيغمبر (ص) و کاتب وحي و مورد اعتماد و دست راست سه نفر از خلفاي راشدين به مردم شناسانيده بود و نام خالالمؤمنين را به عنوان لقبي مقدس بر خود گذاشته بود.
ثالثا: با نيرنگ مخصوص به خودش به آساني مي توانست حضرت امام حسين (ع) را به دست کسان خودش بکشد و بعد به خونخواهي وي برخيزد و از قاتلين وي انتقام بکشد و مجلس عزا نيز برايش برپا کند و عزادار شود!
معاويه وضع زندگي امام حسن (ع) را به جايي کشانيده بود که کمترين امنيتي حتي در داخل خانه شخصي خودش نداشت، و بالاخره نيز (وقتي که ميخواست براي يزيد از مردم بيعت بگيرد) آن حضرت را به دست همسر خودش مسموم کرده، شهيد ساخت.
همان سيدالشهدا (ع) که پس از درگذشت معاويه بيدرنگ عليه يزيد قيام کرد و خود وکسان خود - حتي بچه شيرخواره خود را در اين راه فدا کرد، در همه مدت امامت خود که معاصر معاويه بود به اين فداکاري قادر نشد; زيرا در برابر نيرنگهاي صورتا حق به جانب معاويه و بيعتي که از وي گرفته شده بود، قيام و شهادت او کمترين اثري نداشت.
اين بود خلاصه وضع ناگواري که معاويه در محيط اسلامي به وجود آورد و درب خانه پيغمبر اکرم (ص) را بکلي بسته، اهل بيت را از هرگونه اثر و خاصيت انداخت.
آخرين ضربت کاري وي که به پيکر اسلام و مسلمين وارد ساخت اين بود که خلافت اسلامي را به سلطنت استبدادي موروثي تبديل نمود و پسر خود يزيد را به جاي خود نشانيد، در حالي که يزيد هيچگونه شخصيت ديني - حتي به طور تزوير و تظاهر - نداشت و همه وقت خود را علنا با ساز و نواز و باده گساري و شاهد بازي و يمونرقصاني مي گذرانيد و احترامي به مقررات ديني نمي گذاشت و گذشته از همه اينها اعتقادي به دين و آيين نداشت چنانچه وقتي که اسيران اهل بيت و سرهاي شهداي کربلا را وارد دمشق مي کردند و به تماشاي آنها بيرون آمده بود، بانک کلاغي به گوشش رسيد، گفت:نعب الغراب فقلت قل او لا تقل فقد اقتضيت من الرسول ديوني (1)
و همچنين هنگامي که اسيران اهل بيت و سر مقدس سيدالشهدا (ع) را به حضورش آوردند، ابياتي سرود که يکي از آنها اين بيت بود : لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحي نزلزمامداري يزيد که توام با ادامه سياست معاويه بود، تکليف اسلام و مسلمين را روشن ميکرد و منجمله وضع رابطه اهل بيت رسالت را با مسلمانان و شيعيانشان - که مي بايست به دست فراموشي مطلق سپرده شود و بس - معلوم مي ساخت.
در چنين شرايطي يگانه وسيله و مؤثرترين عامل براي قطعيت يافتن سقوط اهل بيت و درهم ريختن بنيان حق و حقيقت، اين بود که سيدالشهدا (ع) با يزيد بيعت کند و او را خليفه و جانشين مفترض الطاعه پيغمبر بشناسند.
امام و مسئله بيعت با يزيد
سيدالشهدا (ع) نظر به پيشوايي و رهبري واقعي که داشت نميتوانست با يزيد بيعت کند و چنين قدم مؤثري در پايمال ساختن دين و آيين، بر دارد و تکليفي جز امتناع از بيعت نداشت و خدا نيز جز اين از وي نمي خواست.
از آن طرف امتناع از بيعت اثري تلخ و ناگوار داشت; زيرا قدرت هولناک و مقاومت ناپذير وقت، با تمام هستي خود، بيعت ميخواست (بيعت مي خواست يا سر) و به هيچ چيز ديگر قانع نبود و از اين روي کشته شدن امام (ع) در صورت امتناع از بيعت، قطعي و لازم لاينفک امتناع بود.
سيدالشهدا (ع) نظر به رعايت مصلحت اسلام و مسلمين، تصميم قطعي بر امتناع از بيعت، و کشته شدن گرفت و بيمحابا مرگ را بر زندگي ترجيح داد و تکليف خدايي وي نيز امتناع از بيعت و کشته شدن بود. و اين است معني آنچه در برخي از روايات وارد است که رسول خدا در خواب به او فرمود: خدا ميخواهد تو را کشته ببيند. و نيز آن حضرت به بعضي از کساني که از نهضت منعش ميکردند فرمود: خدا ميخواهد مرا کشته ببيند. و به هر حال، مراد مشيت تشريعي است نه مشيت تکويني; زيرا چنانکه سابقا بيان کرديم مشيت تکويني خدا تاثيري در اراده و فعل ندارد.
آري سيدالشهدا (ع) تصميم بر امتناع از بيعت و - در نتيجه - کشته شدن گرفت و مرگ را بر زندگي ترجيح داد و جريان حوادث نيز اصابت نظر آن حضرت را به ثبوت رسانيد; زيرا شهادت وي با آن وضع دلخراش، مظلوميت و حقانيت اهل بيت را مسجل ساخت و پس از شهادت، تا دوازده سال نهضتها و خونريزيها ادامه يافت و پس از آن همان خانهاي که در زمان حيات آن حضرت کسي درب آن را نمي شناخت با مختصر آرامشي که در زمان امام پنجم به وجود آمد، شيعه از اطراف و اکناف مانند سيل به در همان خانه مي ريختند و پس از آن، روز به روز به آمار شيعيان اهل بيت افزود و حقانيت و نورانيتشان در هر گوشه و کنار جهان به تابش و تلالؤ پرداخت و پايه استوار آن، حقانيت توام با مظلوميت اهل بيت ميباشد و پيشتاز اين ميدان، سيدالشهدا (ع) بود. حالا مقايسه وضع خاندان رسالت و اقبال مردم به آنان در زمان حيات آن حضرت با وضعي که پس از شهادت وي در مدت چهارده قرن پيش آمده و سال به سال تازه تر و عميق تر ميشود، اصابت نظر آن حضرت را آفتابي ميکند و بيتي که آن حضرت - بنا به بعضي از روايات - ان شاد فرموده، اشاره به همين معني است:و ما ان طبنا جبن و لکن منايانا و دولة آخرينا
و به همين نظر بود که معاويه به يزيد اکيدا وصيت کرده بود که اگر حسين ابن علي از بيعت با وي خودداري کنداورا به حال خود رها کند و هيچ گونه متعرض وي نشود. معاويه نه از راه اخلاص و محبت اين وصيت را ميکرد، بلکه ميدانست که حسين بن علي (ع) بيعت کننده نيست و اگر به دست يزيد کشته شود اهل بيت، مارک مظلوميت به خود ميگيرند و اين براي سلطنت اموي، خطرناک و براي اهل بيت، بهترين وسيله تبليغ و پيشرفت است.
اشاره هاي مختلف امام (ع) به وظيفه خود
سيدالشهدا (ع) به وظيفه خدايي خود که امتناع از بيعت بود آشنا بود و بهتر از همه به قدرت بيکران و مقاومت ناپذير بنياميه و روحيه يزيد پي برده بود و ميدانست که لازم لاينفک خودداري از بيعت، کشته شدن اوست و انجام وظيفه خدايي، شهادت را در بر دارد. و از اين معني در مقامات مختلف با تعبيرات گوناگون کشف ميفرمود.
در مجلس حاکم مدينه که از وي بيعت ميخواست فرمود: مثل من با مثل يزيد بيعت نمي کند.
هنگامي که شبانه از مدينه بيرون ميرفت از جدش رسول اکرم (ص) نقل فرمود که در خواب به وي فرمود: خدا خواسته (يعني به عنوان تکليف) که کشته شوي.
در خطبه که هنگام حرکت از مکه خواند و در پاسخ کساني که مي خواستند آن حضرت را از حرکتبه سوي عراق منصرف سازند همان مطلب را تکرار فرمود.
در پاسخ يکي از شخصيتهاي اعراب که بين راه اصرار داشت که آن حضرت از رفتن به کوفه منصرف شود و گرنه قطعا کشته خواهد شد، فرمود:
«اين راي بر من پوشيده نيست ولي اينان از من دستبردار نيستند و هر جا بروم و هر جا باشم مرا خواهند کشت.»
برخي از اين روايات اگر چه معارض دارد يا از جهتسند خالي از ضعف نيست ولي ملاحظه اوضاع و احوال روز و تجزيه و تحليل قضايا، آنها را کاملا تاييد ميکند.
اختلاف روش امام (ع) در خلال مدت قيام خود
البته مراد از اينکه ميگوييم مقصد امام (ع) از قيام، شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته بود، اين نيست که خدا از وي خواسته بود که از بيعت يزيد خودداري نمايد، آنگاه دست روي دست گذاشته به کسان يزيد اطلاع دهد که بياييد مرا بکشيد و بدين طريق خندهدار وظيفه خود را انجام دهد و نام قيام روي آن بگذارد.
بلکه وظيفه امام (ع) اين بود که عليه خلافت شوم يزيد قيام کرده، از بيعت با او امتناع ورزد و امتناع خود را - که به شهادت منتهي خواهد شد - از هر راه ممکن به پايان رساند.
از اينجاست که مي بينيم روش امام (ع) در خلال مدت قيام به حسب اختلاف اوضاع و احوال، مختلف بوده است:
در آغاز کار که تحت فشار حاکم مدينه قرار گرفت شبانه از مدينه حرکت کرده به مکه که حرم خدا و مامن ديني بود پناهنده شد و چند ماهي را در مکه در حال پناهندگي گذرانيد.
در مکه تحت مراقبت سري مامورين آگاهي خلافت بود تا تصميم گرفته شد توسط گروهي اعزامي در موسم حج کشته شود يا دستگير شده به شام فرستاده شود. و از طرف ديگر سيل نامه از جانب عراق به سوي آن حضرت باز شده در صدها و هزارها نامه وعده ياري و نصرت داده او را به عراق دعوت کردند و در آخرين نامه که صريحا به عنوان اتمام حجت - چنانکه بعضي از مورخين نوشتهاند - از اهل کوفه رسيد که حضرت تصميم به حرکت و قيام خونين گرفت. اول به عنوان اتمام حجت، مسلم بن عقيل را به عنوان نماينده خود به کوفه فرستاد و پس از چندي، نامه مسلم مبني بر مساعد بودن اوضاع نسبت به قيام، به آن حضرت رسيد.
امام (ع) به ملاحظه دو عامل که گفته شد يعني ورود مامورين سري شام به منظور کشتن يا گرفتن وي و حفظ حرمتخانه خدا و مهيا بودن عراق براي قيام، به سوي کوفه رهسپار شد. سپس در اثناي راه که خبر قتل فجيع مسلم و هاني رسيد، روش قيام و جنگ تهاجمي را به قيام دفاعي تبديل فرموده و به تصفيه جماعت خود پرداخت و تنها کساني را که تا آخرين قطره خون خود از ياري وي دستبردار نبودند نگهداشته، رهسپار مصرع خود شد. (2)
پينوشتها :
1- به نقل آلوسي در جزء 26 تفسير روح المعاني، ص66 از تاريخ ابن الوردي و کتاب الوافي بالوفيات.
2- بيست مقاله، رضا استادي، نشر انتشارات اسلامي، صص 444 - 438.
منبع : فصلنامه حکومت اسلامي، شماره 25 علامه سيد محمد حسين طباطبايي