آخرین اخبار
کد مطلب: 76672
سردار شهيدي که کاسه سرش را خود، روي سر مي گذارد
تاریخ انتشار : 1393/01/01
نمایش : 678

 

شهرستان کيار در طول سال هاي دفاع مقدس 230شهيد تقديم اسلام و انقلاب نموده است که سه تن از اين شهدا بزرگوار از فرماندهان نامدار سال هاي دفاع مقدس بوده اند . 

سردار شهيد اردسير غريب قلعه تکي

kiar-1392-7-gharib

شهيد اردشيرغريب
تاريخ تولد:1342
محل تولد:قلعه تک
تاريخ شهادت:1365/10/5
محل شهادت:خرمشهر
مسئوليت:فرمانده يگان دريايي لشگر8نجف اشرف


سردارشهيد اردشير غريب درسال1342 درخانواده‌اي مذهبي ومستضعف در روستاي« قلعه تک»در بخش« كيار» در استان« چهارمحال و بختياري» چشم به جهان گشود، از همان آغاز كودكي جايگاه ويژه‌اي بين اعضاي خانواده داشت در دوران كودكي و نوجواني ضمن تحصيل در حد توان خود در كار كشاورزي و دامداري به پدر و مادر كمك مي‌كرد و.در اين راه کمک آنها بود.پس اتمام دوره ابتدايي وبه دليل نبدن مدرسه راهنمايي در روستاي قلعه تک ،او براي ادامه‌ي تحصيل در دوره راهنمايي به شهركرد آمد.باجديت وکوشش زياد دوران تحصيلات راهنمايي را درشهرکرد باموفقيت به اتمام رساند .
گفتار و زبان شيرين، اخلاق و رفتار نيك ايشان باعث شده بود محبوبيتش در خانواده ،محل تحصيل ودربين دوستان وآشنايان روزبروز بيشتر شود. علاقه‌ي ايشان به مطالعه وشركت در جلسات مذهبي باعث شده بود كه فردي متواضع و خداشناس باشد. به گونه ايي که مورد وثوق اتکاي دوستان وآشنايان باشد.
دوره‌ي متوسطه را به دليل اينکه شرايط وفضاي آموزشي بهتري در« اصفهان» بود،به اين شهررفت واين دوران را به اتمام رساند. اين دوره همزمان شده بود با جنگ تحميلي عراق عليه ايران .اوکه برايش حضور نامشروع دشمن در خاک پاک وطن بدوآزاردهنده بود مقدمات اعزام به جبهه فراهم نمود. اولشگر8نجف اشرف راکه يکي از يگانهاي مقتدر وعملياتي سپاه پاسداران بود،براي حضوردرجنگ انتخاب کرد.
در اين لشگر ودر مدت حضور افتخار آميز حضور دردفاع مقدس مردم بزرگ ايران حماسه هاي بي شماري خلق کرد.ودر سمت فرماندهي گردان کوثر ضربات سهمگيني به دشمن وارد نمود وپس از جانفشاني هاي زياد به شهادت رسيد
.

وصيت نامه

 ولاتقولوا لمن يقتل في سبيل الله امواتا بل احياء و لكن لاتشعرون

كسي كه در راه خدا كشته شده مرده نپنداريد بلكه از او زنده جاويد است و ليكن شمااين حقيقت را نخواهيد يافت .
بنام خدا و بنام كسي كه اين هستي و زمين و آسمان را آفريد و بنام كسي كه ما را از مشتي خاك آفريد و از روح خودش در ما دميد و بنام كسي كه مارا از هستي به نيستي آورد و بنام خداوند صالحين و شهداءو صديقين و بنام خداوند رب العالمين و جل جلاله سخن خود را شروع مي كنم ...

با عرض سلام بر يگانه منجي عالم بشريت آقا امام زمان (عج)و نائب بر حقش امام امت وبا سلام بر به خانواده هاي شهداء ،اسراء و مفقودين جنگ تحميلي .
من كوچكتر از آن هستم كه بتوانم براي كسي پيام بدهم ولي رسالتي داريم و مسئوليتي برگردن ما است و بايد رسالت و پيام خون شهدا را به گوش مردم برسانيم و سخن آنها را بگوييم و ما از خودمان چيزي نداريم.
آري پدرم ،مادرم و برادران و خواهران مهربانم شهداي اسلام از اول تاريخ اسلام تاكنون حرفشان لا اله الا الله و حرف خدا بوده است و تنها جرم آنها اين بوده است كه خواسته اند بگويند ما فقط خدارا آفريدگار هستي و جهان مي دانيم و همه چيز ازآن اوست و براي اجراي احكام و قوانين الهي مي جنگيم واين همه امر خداست كه مي فرمايد از كفار و مشركاني كه عليه مسلمانان هستند و يا به سرزمين آنها تجاوز كرده اند دفاع كنيد و آنها را قلع و قمع كنيد تا اينكه تسليم شوند
و ما تكليفمان را بايد انجام دهيم تا بتوانيم حكم خداوند عزوجل را و فرمان ائمه عليهم السلام را جامع عمل بپوشانيم انشاءالله و هر كس چنين شد در دو عالم رستگار مي باشد.
چند كلمه به همشريان و اقوام و دوستان خود تذكر مي دهم .
اي كساني كه ايمان آورده ايد علت چيست كه چون به شما امر شود كه براي جهاد در راه دين بي درنگ آماده شويد (چون بار گران )به خاك زمين دل بسته ايد آيا راضي به زندگاني دنيا عوض حيات ابدي آخرت شديد ؟در صورتيكه متاع دنيا در برابر عالم آخرت اندك و ناچيز است
(ترجمه آيه 38سوره توبه قرآن كريم )
پس اي پدر و اي مادر و برادر و خواهر ماكه به يكتا و روز قيامت ايمان داريم بايد از اين سخن خدا نتيجه بگيريم كه اين دنيا يك وسيله اي است براي آخرت .همانطور كه پيامبر اسلام (ص)فرمود (دنيا مانند مزرعه اي است براي آخرت )يعني اينجا محل گشت است براي آخرت يعني اينجا محل گشت است و آخرت محل برداشت پس كمي به خود بياييد و به فكر آخرت خود باشيد كه در برابر پيامبر اسلام و ائمه رو سفيد باشيم انشاءا...

وگرنه اين است كه همه بايد از اين دنيا بروم پس چه بهتر كه با افتخار كه با افتخار و پيروزي آنچنان كه امامان ما آرزو مي كردند كه در راه شهيد شوند ،از اين دنيا برويم ،طول عمر اگر بيست سال يا پنچاه سال يا صد سال باشد نتيجه مرگ است .اگر اين دنيا خوب بود پيامبر (ص)و امامان ما مي ماندن و زندگي مي كردند .پس ما هم بايد كوله بار خود را آماده كنيم و آماده سفر شويم و بسوي هستي بخش و آفريننده برويم .
وپدرم و مادرم و خداهرم و برادرم ،من راه  وهدف را پيدا كرده ام و كارم و هدفم و مقصودم وهمه چيزم را براي رضاي خدا مي گذارم و به امر خدا عمل مي كنم ولي درباره ماهرچه مي خواهند بكويند چرا كه به جبهه آمدم ،يا براي چه در جبهه ماندم و حرفهاي از اين قبيل شما ناراحت نباشيد كه شما فرزند خود را خوب پرورش نموده ايد و در راه صحيح داديد ،خداوند اين امانت را از شما قبول كند .
در آخر از همه شمابه خصوص ،پدر بزرگوارم و مادرمهربانم ،برادر ارجمندم و خواهر دلسوزم و دايي هاي مهربانم و اقوام و آشنايان و كساني كه مدتي درمنطقه باآنها بودم حلاليت مي طلبم و بدي هاي مارابه خوبي خود ببخشيد انشاءا...

به اميد پيروزي حق عليه باطل
التماس دعا
اردشير غريب

1365/09/15

سردار شهيد فرهاد محمدي گهرويي

kiar-1392-7-farhadmohamadi

 

زندگينامه سردار شهيد فرهاد محمدي گهرويي به قلم دکتر يدالله بهرامي گهرويي

شهيد فرهاد محمدي در سال 1334 در خانواده­اي مذهبي  در يکي از شهرهاي استان چهار محال و بختياري (گهرو)ديده به جهان گشود. وي نتوانست با وجود مشکلات بسيار زيادي سد راهش بود بيشتر از کلاس ششم نظام قديم تحصيل خود را ادامه دهد و بعد شهيد براي مبارزه با مشکلات و کمک کردن به پدر و مادر خود وارد بازار کار گرديد.                               

      شهيد براي يافتن کار به استان اصفهان هجرت نمود و به مدت دو سال به عنوان کمک جوشکار مشغول کار شد و در همين ايام بود که براي خدمت سربازي بايد آماده مي­شد و چون نمي­خواست به حکومت وقت خدمت نمايد به کشور کويت مهاجرت نمود و در آنجا ساکن شد و در آن کشور مشغول کار گرديد. وي در کشور کويت با شنيدن جرقه هاي انقلاب در ايران فعا ليتهاي سياسي خود را در بين ايرانيان مقيم کويت آغاز کرد و از امام و انقلاب دفاع مي­کرد و با پيروزي انقلاب اسلامي وي کشور کويت را ترک نمود و به کشور خود ايران بازگشت و به صورت خود جوش در شهر گهرو شروع به فعاليت مي کرد.

       شهيد با نفوذي که داشت توانست اراضي و زمين هاي اطراف گهرو براي ساختن خانه جهت کمک به بي خانمانان و افراد کم درآمد فراهم نمايد و شهرک امام خميني (ره) را بنا نمايد و خود ايشان مسوليت واگذاري اين زمينها را بر عهده گرفت. ايشان با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران جزء اولين نيروهاي بسيجي بود که از شهر گهرو براي شرکت در جنگ ثبت نام نمود و پس از گذراندن دوره هاي آموزش نظامي رهسپار جبهه جنوب گرديد و  در تيپ مقدس 44 قمر بني هاشم(ع) در واحد زرهي مشغول خدمت گرديد ايشان پس از يکسال فعاليت در جنگ بعنوان معاونت و بعد به عنوان فرمانده واحد زرهي تيپ 44 قمر بني هاشم(ع) انتخاب گرديد و در اکثر ماموريت­ها حضور فعال داشت و در عمليات والفجر10توانست زير آتش شديد دشمن در قلب سپاه دشمن نفوذ نمايد و يک دستگاه تانک (تي72) دشمن را به غنيمت در آورد و بر عليه خود دشمن بکار گيرد و بعد از پايان عمليات در حال انتقال تانک به سمت جبهه خودي بود که بر اثر افتادن تانک در دره برجک تانک بطور خودکار شروع به دور زدن مي­کند که در حين دور زدن لوله برجک تانک با سر شهيد برخورد مي­نمايد و کاسه سرش را جدا مي نمايد و خود ايشان کاسه جدا شده از سر را در دست گرفته و از تانک بيرون مي­آيد و بر سر خود مي­گذارد و بيهوش مي­شود و در تاريخ 1367/01/14 به ديدار حق تعالي مي­شتابد.

خاطره اي از يکي از همرزمان شهيد                          

       يکي از همسنگران شهيد نقل مي کند که حدود نود روز در جبهه مانده بود و مرخصي هم نرفته بود و نهايتاً به او 48 ساعت مرخصي داده مي شود که به ديدار خانواده برود وي از جبهه جنوب پس از 24 ساعت به خرم آباد رسيد چون در اوضاع و احوال کمبود وسيله نقليه بود و وقتي شهيد محاسبه مي کند نمي تواند برود مرخصي از همان خرم آباد به سمت جبهه بر مي گردد و وقتي از وي سوال مي کنند چرا نرفتي در جواب مي گويد ترسيدم نتوانم به موقع بر گردم و خلاف وعده عمل نمايم از اينرو برگشتم.                                                   

قسمتي از وصيت نامه شهيد

بسم الله الرحمن الرحيم

و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون

نپنداريد که شهيدان در راه خدا مرده­اند بلکه زنده به حيات ابدي شدند و نزد خدا متعال خواهند بود.

سوره آل عمران     آيه 169

      با سلام و درود بر رهبر کبير انقلاب اسلامي و با سلام و درود بر کليه خانواده هاي شهيد داده و شهداي گرانقدر از صدر اسلام تاکنون و با سلام بر شما همشهريان و هم روستاييان عزيزم لازم دانستم که چند کلمه اي از وصاياي خود را براي شما بازگو کنم خدا را شکر مي کنم که توفيق پيدا کردم تا اسلام را ياري کنم و به اين درياي بيکران سربازان اسلام بپيوندم همان طور که مي گويند قطره قطره جمع گردد وانگهي دريا شود من هم آمدم تا قطره اي از اين دريا شوم من به عنوان يک پاسدار کوچک آقا امام زمان (عج) از شما امت شهيد پرور ايران و خصوصاً امت حزب الله چهارمحال و بختياري مي خواهم که هميشه در صحنه مبارزه با کفر و استکبار جهاني باشيد و اسلام راياري کنيد.حسين ابن علي (ع)را ياري کنيد فرزند خلف ايشان امام امت خميني بت شکن را ياري کنيد و سلاح فرزندان شهيدتان را به دوش کشيد همانطور که از اول جنگ تا حالا اين جبهه ها را ياري کرده ايد تا پيروزي نهايي از ايثار جان و مال و فرزندانتان کوتاهي نکنيد به خدا همه ما در حال امتحان هستيم پروردگار حضرت ابراهيم را امتحان کرد پيامبر اسلام را ياري کرد علي ابن ابيطالب را امتحان کرد فاطمه زهرا (س)زينب کبري (س)را امتحان کرد پس واي به احوال ما بايد حساب کارخودمان را بکنيم بکوشيد که از امتحان الهي سرافراز بيرون بياييد. جنگ يک امتحان است الحمدالله ما تا به حال از اين امتحان موفق بيرون آمده ايم اما در اين راه مشکلات زيادي وجود دارد و ليکن بايد صبر کرد زيرا خداوند صابرين را دوست دارد همان طور که در قرآن مجيد فرموده است خود ياور صابرين است

يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبرو الصلوه ان الله مع الصابرين سوره البقره آيه  153                       

اي اهل ايمان در پيشرفت کار خود صبر و مقاومت پيشه کنيد و به ذکر خدا و نمازتوسل جوييد. که خدا ياور صابرين است .

سردار شهيد زال يوسف پور

kiar-1392-zal

سردار شهيد زال يوسف پور

سردار شهيد زال (يوسف) يوسف پور

نام پدر : سلطانعلي

تاريخ تولد : 13 / 4 / 1339

محل تولد : ناغان (از توابع شهرکرد)

تحصيلات : ديپلم هنرستان                                                                

تاريخ شهادت : 2/3/1361                                                               

نحوه شهادت : ترکش به سينه

محل شهادت : خرمشهر

محل دفن : گلستان شهداي اصفهان

عمليات : بيت المقدس

آخرين مسئوليت : فرمانده گردان امام سجاد(عليه السلام) لشکر 14 امام حسين(عليه السلام)

سردار شهيد زال (يوسف) يوسف پور

نام پدر : سلطانعلي

تاريخ تولد : 13 / 4 / 1339

محل تولد : ناغان

تحصيلات : ديپلم هنرستان                                                                

تاريخ شهادت : 1361/03/02                                                            

نحوه شهادت : اصابت ترکش به سينه

محل شهادت : خرمشهر

محل دفن : گلستان شهداي اصفهان

عمليات : بيت المقدس

آخرين مسئوليت : فرمانده گردان امام سجاد(عليه السلام) لشکر 14 امام حسين(عليه السلام)

 

مختصري از زندگي نامه شهيد :

 شهيد زال(يوسف)  يوسف پور درسال1339 هجري شمسي در روستاي(شهر) ناغان از توابع شهرکرد واقع در استان چهار محال و بختياري متولد شد . وي آخرين فرزند خانواده اي بود که مانند عموم مردم منطقه در محروميت شديدي به سر مي برد. . تا کلاس دوم ابتدائي در زادگاهش مشغول تحصيل بود آنگاه به همراه خانواده‌اش به مسجد سليمان رفت در آنجا پدرش در بستر بيماري افتاد. پدرش در سنين پيري بود ولي به اسلام و تربيت اسلامي اهميت خاص مي داد و همواره فرزندان خود را به نماز و عبادت توصيه مي‌کرد و به  همين دليل آرزو داشت که فرزندش بر اين اساس تربيت شود. به همين خاطر از سن 10 سالگي مقيد به انجام نماز و روزه بود. در سال 48 پدرش فوت کرد و برادرش سرپرستي آنها را به عهده گرفت.  در سال 1353 شهيد يوسف پور ،به اصفهان آمده و در مدرسه راهنمائي ارشاد ،مشغول تحصيل شد  و به دنبال آن وارد هنرستان فني در رشته برق شد تا در سال 56 سال چهارم هنرستان بود. در اين موقع برادرش نجف، دوران دانشجوئي خود را در تهران مي گذراند و از دانشجويان فعال در زمينه سياسي بود که به همراه چند تن ديگر از دانشگاهيان توسط ساواک دستگير شده بود، دستگيري و زنداني شدن شهيد نجف بخاطر فعاليت سياسي،روي زال تاثير ميگذاشت و او را با اين مسائل آشنا ميکرد. شهيد يوسف پور در سال سوم هنرستان به تهران رفت(55-56) و در آنجا با برادر ديگرش که دانشجو بود زندگي ميکرد. اين برادرش نيز از دانشجويان فعال در مسائل انقلاب و فعاليتهاي سياسي دانشگاهي بود، که زندگي با او نيز فرصت و زمينه رشد بيشتر و تعالي شخصيت او را فراهم ميکرد او در تهران برادرش ، با دانشجوياني چون شهيد عباس سليماني و شهيد محمود شهبازي و.........آشنا شد. به خصوص شديداًً تحت تاثير شخصيت عباس سليماني بود.به همراه او در کلاسهاي درس شهيد مظلوم دکتر بهشتي که آن موقع در منزلش تشکيل ميشد ، شرکت ميکرد و بدين ترتيب با شخصيتهاي اسلامي و ابعاد مختلف اسلام و محيط سياسي دانشگاه آشنائي پيدا کرده و از همه آنها تجربه اندوخته و درس مي گرفت. او از قرآن خواندنها و مناجاتها و گريه هاي شبانه شهيد سليماني درس اخلاق گرفت و در زندگي خود بکار برد.

او ديگر به جائي رسيده بود که سراسر وجودش آکنده از عشق به اسلام شده بود و با تمام توان خود در خدمت انقلاب اسلامي قرار گرفته بود .در سال 56 با پيام هاي مکتبي و انقلابي امام خميني مرحله جديد و شکوفائي خود را آغاز کرد.او عليرغم سن کم، بيش از آنچه که از وي مورد انتظار باشد فعاليت ميکرد آنچنان که در سالهاي 56 و 57 جزء فعالترين عناصر در برنامه هاي تظاهرات و تخريبها و انفجارات و عمليات هاي گشت که در اصفهان صورت گرفت بود.. شهيد از سال 56 در ارتباط با گروه اسلامي مهدويون قرار گرفت. او در اين موقع هنوز محصل بود ولي به خاطر شجاعت زياد و اخلاص و تقوايي که داشت در اين گروه اسلامي رشد زيادي پيدا کرد. پشتکار و پرکاري او جزء جوهر وجوديش بود. در اينجا به ذکر بعضي فعاليتهاي شهيد که ما از آن مطلع هستيم اشاره ميکنيم. شهيد عضو گروه تخريب، انفجار وعمليات نظامي در اصفهان بود که از5-6 نفر تشکيل شده بود و بخش اعظم اقدامات فوق در اصفهان را اداره ميکرده است وي در جابجائي کوکتل مولوتوف و سه راهيها و ساير موارد انفجاري ،بسيار تلاش کرد و در زمان حکومت نظامي شاه در اصفهان، مسلح و با موتور سيکلت رفت و آمد کرده و عملياتها را انجام ميداد. همچنين شهيد در سالهاي 56 و 57 درکار حمل و نقل اسلحه که از اروميه تهيه شده و به تهران و اصفهان منتقل ميشد شرکت داشته است .اين سلاحها به جمعهاي اسلامي در اصفهان داده ميشده. او در يک خانه کار تکثير اعلاميه امام و پخش آن را بر عهده داشت ، و به طور کلي تمام وقت در اختيار انقلاب اسلامي بود. در سال 57 به همراه دو تن ديگر از برادران در به هلاکت رساندن معاون مزدور ساواک اصفهان (دهقان) شرکت داشت که بعد از اعدام آن جنايتکار اسلحه  او را نيز برداشت.

شجاعت شهيد زبانزد همه کساني است که او را ميشناسند. البته شجاعت به معني واقعي کلمه، يعني او تهور وجسارت عادي نداشت بلکه از نظر ايمان و اخلاص بحدي قوي بود که ترس را جز از خدا در وجود خود کشته بود شجاعت او مبتني بر عقيده و ايمان توحيديش و توام با توکل بود چرا که ، او واقعاًً به توکل اهميت داده و از آن بهره ميگرفت. در موقع درگيريهاي 21 و22 بهمن ، برادر زال در تهران به سر ميبرد که به طور فعال در عملياتها شرکت کرد. در جريان تصرف کلانتري نارمک او و برادر دانشجويش شرکت داشتند که پس از زد وخورد هاي شديد و تير اندازيهائي که صورت گرفت وي اولين کسي بود که وارد کلانتري شد و به اسلحه خانه آن دست يافت و تعداد زيادي از اسلحه ها را بيرون آورده و بين مردم توزيع کرده و برادرش نيز تعدادي از افسران را که قصد فرار داشتند دستگير و در يکي از خانه هاي اطراف کلانتري زنداني کرد، که مجموعاًً اين دو برادر نقش موثري در خلع سلاح کلانتري نارمک به عهده داشتند.شهيد يوسف پور در تصرف پادگان عباس آباد نيز شرکت داشت که البته در آنجا درگيري چنداني نبود در اين درگيري که برادرش شهيد نجف هم حضور داشت ،اسلحه بدست آوردند.سپس برادران شهيد زال و نجف و برادر ديگرشان که دانشجو هست در حمله به پادگان گارد باصطلاح شاهنشاهي شرکت کردند وکه شهيد نجف فرماندهي بخشي از نيروها را به عهده داشته است ، درگيريهاي شديدي در اين جريان پيش آمد که بالاخره با پيروزي مردم مسلمان خاتمه يافت ، و اين برادران اسلحه هاي زيادي بدست آوردند ولي در همان محل ماندند و به نگهباني از آن پرداختند تا گروهکهاي فرصت طلب امثال فدائيان و ساير گروههاي خلقي نما ، نتوانند به سرقت اسلحه و ساير تجهيزات بپردازند .ميگفت که من همواره براي مرگ آماده ام و هر جا باشم به تکليف اسلامي عمل ميکنم .

پس از پيروزي انقلاب  به خدمت سربازي اعزام و بالاخره پس از 11 ماه خدمت سربازي، به اصفهان برگشت و وارد سپاه پاسداران اصفهان گرديد .در سپاه اصفهان مسئول آموزش نظامي بود، سپس به عنوان معاون آموزش نظامي پادگان غدير اصفهان نيز مشغول فعاليت شد .وي همواره دلش مي خواست در جبهه هاي جنگ و درمناطق حساس وخطرناک خدمت کند.اما به دليل تاکيد مسئول سپاه مبني بر اهميت آموزش نظامي و بسيج واعزام نيرو ، او به حرف مسئولين سپاه گوش فرا داده و عليرغم ميل شديد خود در اصفهان ماند و ميگفت از نظر شرعي درست نيست که با اين همه تاکيد ، گوش به حرف آنها ندهم. اما سرانجام او توانست رضايت سپاه اصفهان را جلب کرده و عازم جبهه شود . او ميگفت با شرکت در جبهه ما ميتوانيم علاوه بر انجام وظيفه خود نتيجه آموزش نظامي خود را برآورد کنيم و ببينيم که در ميدان جنگ ، چگونه به کار آنها مي آيد ، چون او از کساني بود که در زمينه مسائل نظامي و رزمي متخصص بود و بر آموزش کامل نيروهاي اعزامي به جبهه ، تاکيد ميورزيد. شهيد يوسف پور در جبهه دارخوين شرکت کرد سپس در عمليات تنگه چزابه حضور يافت که پس از انجام عمليات شجاعانه براثر اصابت ترکش زخمي شد(به دليل در خط مقدم بودن جبهه) مدتي نيز ايشان و يکي از برادران سپاه اصفهان ، از طرف برادر رحيم صفوي مسئول عمليات ستاد مرکزي، مسئول جمع آوري تجربيات رزمندگان اسلام در جبهه ها و جمع بندي و تدوين آن شدند و مدتي به اين کار مشغول بودند، و تا شروع عمليات بزرگ فتح المبين اين کار را ادامه داد و پس از آن مجدداًً در جبهه شرکت کرد.در عمليات فتح المبين پس از اين که سايتها به محاصره درآمد بعثيهاي عراقي به مقاومت پرداخته و کار شکستن مقاومت آنها به طول کشيده بود ، در اين موقع اين برادر شجاع فرمانده گرداني از سپاه شد که ماموريت شکستن مقاومت مزدوران رژيم بعثي صهيونيستي رابه عهده گرفته بود  او در اين هنگام با عزم استوار و رزم دشمن کوب خويش، در حاليکه دست از جان خود شسته وتنها به پيروزي اسلام وانجام رسالت الهي مي انديشيد ، به پيش تاخت.شهيد يوسف پور در عمليات بيت المقدس نيز شرکت کرد او در اين عمليات فرمانده گردان امام سجاد (ع) از تيپ امام حسين(ع) بود که يکي از تيپهاي بسيار خوب سپاه پاسداران محسوب ميشد، در مرحله اول اين عمليات پس از20 کيلو متر پياده روي ، به خاکريز دشمن رسيدند و پس از در هم کوبيدن آن به جاده اهواز خرمشهر دست يافتند.در مرحله دوم اين عمليات از شلمچه 3 کيلومتر وارد خاک عراق شدند و از انجا ضربات کوبنده اي بر دشمن وارد کردند، دراين عمليات تيپ امام حسين (ع) و تيپ محمد رسول الله (ص)در جوار هم عمل ميکردند که در يک قسمت آن برادر محمود شهبازي جانشين فرمانده تيپ محمد رسول الله (ص)در خط مقدم عمل ميکرده است که احتياج به کمک پيدا ميکند و شهيد يوسف پور که قبل از انقلاب سابقه آشنائي با اين برادر را داشت به کمک او ميشتابد و در حين کمک رساني مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت که از ناحيه کتف زخمي شد و ترکش در بدن وي ماند.به خاطر همين قضيه(زخمي شدن) برادر زال(يوسف) با هواپيما به تهران منتقل شد و در بيمارستان شهيد مصطفي خميني بستري گرديد، د ر آنجا پزشکان گفتند که بايد سه روز استراحت کند ، تا تحت عمل جراحي قرار گرفته و ترکش را از بدن او خارج کنيم ولي پس از اينکه پزشکان از اتاق خارج شدند در حاليکه هنوز سه ساعت از ورود او به بيمارستان نگذشته بود با يک نقشه حساب شده از بيمارستان فرار کرد و درحاليکه لباس بيمارستان را بر تن داشت سوار يک تاکسي شد تا او را بمنزل برادر دانشجويش در تهران برساند تا آنجا لباس تهيه کرده و دوباره به جبهه برگردد. در منزل برادرش پس از نيم ساعت توقف د ر آنجا و پوشيدن لباس ، قصد خروج از  خانه را داشت تا سريعاًً به اصفهان رفته و از آنجا به جبهه برگردد. برادرش مي گويد او در آن شب حال ديگري داشت از شهادت دوستانش نظير حبيب خليفه سلطاني ،شهادت ميريان، شهادت محمد احمدي و ساير دوستانش بسيار متاثر بود و ميگفت معاون گردان ما شهيد شده است ،منهم که اينجا هستم ، نميتوانم تحمل کنم، بايد به جبهه روم تا به سهم خود اداي وظيفه کنم، او نسبت به دفعات قبل کم حرفتر بود ، گويا از چهره اش نور ميباريد و شهادت از چشمانش خوانده ميشد معلوم بود او ديگر در اين دنياي تنگ نمي تواند بماند ،روحش براي لقاءالله بيتابي مي کند ، از عشقي عميق مي سوزد، هيچکس نمي تواند سرعت او را در اين خدا جوئي، کم کند.او آنچنان که فطرتش او را ميخواند حرکت ميکرد، به هر حال برادرش تعريف مي کند که با اين وصف به اصرار من آنشب را در خانه ماند چرا که به من الهام شده بود اين ديدار آخر است .

در نهايت او با برگشت به منطقه و شرکت در مرحله سوم عمليات بيت المقدس به آرزوي ديرينه اش يعني شهادت رسيد.

 

مرجع : کيار بيدار

 

 

 

 

 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 



جهت عضويت در کانال های خبري سلام لردگان روی تصاویر کليک کنيد
پیوند
سايت رهبري

دولت

مجلس