آخرین اخبار
کد مطلب: 74662
فرمانده‌اي که پيکرش جان همه نيروها را نجات داد+عکس
تاریخ انتشار : 1393/01/01
نمایش : 747

به گزارش سلام لردگان،  روايت دفاع مقدس از زبان کساني که خود خالق اين حماسه ها بودند شنيدني است. در طول هشت سال دفاع مقدس تابلوهايي از ايثار و از خود گذشتگي جوانان اين مرز و بوم به تصوير کشيده شد که اعحاب انگيز است و ثبت و نشر اين همه دلاوري وظيفه همه رزمندگان و سلحشوران اين سرزمين است که در اين ميدان به مصاف دشمن رفتند.

در وبلاگ الوارثين(رزمندگان تخريب لشگرده سيدالشهداء(ع) ) در سالگرد حماسه عمليات کربلاي 5 و شهادت علمدار لشگر سيدالشهداء(ع) شهيد حاج يدالله کلهر به روايت حاج علي فضلي فرمانده اين لشگر اينچنين مي‌خوانيم:

روايت حاج فضلي از شهيد کلهر

 شهيد ميررضي فرمانده عمليات لشگر ده سيدالشهداء(ع) بود و در کنار کانال ماهي در روز 20 ديماه 65 به‌ شهادت رسيد. در آن زمان بنده و حاج‌ يدالله کلهر در 5 ضلعي شلمچه داخل  يک نفربر نشسته بوديم که خبر شهادت ميررضي را براي ما آوردند. شهيد کلهر خيلي بي‌تابي مي‌کرد. اما بي‌تابي ايشان در سکوت و کم‌حرفي خلاصه مي‌شد. اصلاً اشک نمي‌ريخت و خودش را کنترل مي‌کرد. تا اين‌که شهيد ميثمي آمد. شهيد ميثمي نماينده‌ حضرت امام (ره) در قرارگاه خاتم‌الانبياء (ص) بود. اين بزرگوار، بنده و شهيد کلهر را به اسم کوچک صدا مي‌زد.

 

 شهيد حاج يدالله کلهر-جانشين لشگرده سيدالشهداء(ع)-شهادت عمليات کربلاي5

 

وقتي ايشان به ما رسيدند، من از نفربر پياده شدم و بعد از سلام و احوالپرسي ايشان را به داخل نفربر بردم. حاج‌يدالله کلهر به احترام شهيد ميثمي برخاست و شهيد ميثمي و حاج‌يدالله با هم روبوسي کردند.

شهيد ميثمي رو به حاج‌يدالله کلهر کرد و گفت: چي شده حاج ‌يدالله؟ چرا گرفته‌اي!؟

حاج‌يدالله هيچ چيز نگفت و سکوت اختيار کرد. يک‌دفعه بنده گفتم که حاج ‌يدالله به‌خاطر شهادت ميررضي ناراحت است. يک ‌دفعه ديدم شهيد ميثمي دست‌هايش را روي شانه‌هاي شهيد کلهر گذاشت و گفت: چرا ناراحتي؟ آنان فقط مزد خودشان را گرفتند. آن‌ها ثواب کارشان را دريافت کردند. ما بايد غبطه بخوريم که چرا جا مانده‌ايم. فقط همين. بعد صورتش را نزديک صورت حاج ‌يدالله کرد و در گوش ايشان چيزي گفت. البته من نفهميدم که شهيد ميثمي به شهيد کلهر چه گفت. اما يک ضرب‌المثل معروف است که مي‌گويند: شهيدان، شهيدان را مي‌شناسند. و چون آن‌ها در نوبت شهادت قرار داشتند، بنده نفهميدم.

شهيد حاج حسين ميررضي-فرمانده عمليات ل10-شهادت20ديماه 65

از نفس گرم شهيد ميثمي، حاج‌يدالله بسيار خوشحال شد و چهره‌اش برگشت و يک تبسم کوچک کنار لبش پديدار شد. مرحله سوم عمليات کربلاي 5 بود و ما ماموريت داشتيم که از نهر جاسم به طرف دژي که به جزيره صالحيه منتهي مي‌شد عمليات کنيم. دشمن فشار زيادي مي آورد و گردان‌هاي ما هم جانانه در خط مي‌جنگيدند. شهيد کلهر براي تقويت روحيه بچه ها و هدايت عمليات از ما جدا شد. من خيلي نگران حاج کلهر بودم تا اينکه دو يا سه ساعت بعد تماس گرفتند که حاج يدالله هم به سختي مجروح شده.

 

شهيد کلهر-اورژانس صحرايي کربلاي5

بنده بلافاصله بعد از شنيدن خبر مجروحيت ايشان از آقاي شوشتري(شهيدنورعلي شوشتري)اجازه گرفتم و به جاده آمدم تا وقت عبور دادن حاج ‌يدالله از شهرک دوئيجي ايشان را ببينم. اما ظاهراً قبل از رسيدن من از آن‌جا عبور کرده بودند. بعد خبر رسيد که ايشان را به بيمارستان صحرايي منتقل کردند و چون حال ايشان وخيم بود، از آن‌جا به بيمارستان شهيد بقايي انتقال‌شان داده‌اند. فکر مي‌کنم حدود 24 ساعتي را شهيد کلهر در بيمارستان مقاومت کردند چون ايشان از بنيه‌ي فيزيکي بسيار خوبي برخوردار بودند. از طرفي پزشکان همه‌ي سعي و تلاش خودشان را انجام دادند، اما با همه‌ي اين اوصاف ايشان به‌حالت عادي برنگشتند و همان ترکش کوچک باعث مرگ مغزي و نهايتاً شهادت ايشان شد.

خبر شهادت شهيد کلهر به ‌ما رسيد. خبر واقعاً بدي بود. از دست دادن ايشان براي ما يک ضايعه‌ تلقي مي‌شد و مسلماً اين ضايعه غير قابل جبران بود. چون ما يک چهره‌ي کاملاً قدرتمند و با تقوا را از دست داديم. اين مسأله براي بنده هم خيلي سنگين بود. چون ايشان و بنده از دوستان خوب يکديگر بوديم که حتي بچه‌ها ما را به زوج عملياتي تعبير مي‌‌کردند و گاهي مي‌گفتند که معلوم نيست چه کسي فرمانده است و چه کسي جانشين. من ديگر احساس مي‌کردم که توانايي اداره‌ي خط را ندارم. بنده به دوستان گفتم که پيکر شهيد کلهر را به قرارگاه کوثر(اردوگاه ل10 در جاده سوسنگرد) بياورند تا من هم به آن‌جا بيايم و براي آخرين بار ايشان را زيارت کنم. بعد از شهادت شهيد کلهر در بيمارستان، پيکر ايشان يک‌شب در سردخانه‌ي بيمارستان ماند و ما بعد از تماس با قرارگاه و اجازه گرفتن، براي ملاقات پيکر حاج‌يدالله حدود 4 ساعت فرصت داشتيم تا به اهواز بياييم و برگرديم.

پيکر مطهر شهيد کلهر

اين‌قدر حجم پاتک‌هاي دشمن سنگين بود که به‌ خدا قسم اصلاً فرصتي پيدا نشد. البته وقتي که لحظه‌اي خط آرام مي‌شد و ما اجازه‌ي رفتن مي‌گرفتيم، ناگهان دشمن پاتک مي‌کرد و ما خودمان مي‌مانديم که مبادا خداي ناکرده خون‌هاي شهدا پايمال شود. از خدا صبر و تحمل شهادت حاج ‌يدالله و همرزمان‌مان را خواستيم. لذا به گردان‌ها و واحدها فشار مي‌آورديم که خط بايد در اختيار خودمان باشد.

بنابراين بنده موفق نشدم آن‌موقع به عقب بيايم. چون قرار بود در اردوگاه کوثر طي يک مراسمي بچه‌ها با شهيد کلهر وداع کنند. نهايتاً پيکر حاج‌يدالله را از بيمارستان به اردوگاه کوثر و مسجد اردوگاه انتقال دادند و حدود 3000 نفر از بچه‌ها از پيکر حاج‌يدالله استقبال کردند. بچه‌ها ارادت خاصي نسبت به شهيد کلهر داشتند. به‌همين خاطر در حسينيه‌ي اردوگاه مراسم زيبايي برگزار شد. به ‌شکلي که اردوگاه 600 هکتاري کوثر فقط چند نگهبان داشت و همه‌ي پرسنل در حسينيه جمع شده بودند. آن‌روز اتفاق عجيبي هم رخ داد. آن ‌روز اردوگاه مورد حمله‌ي 25 فروند هواپيماي عراقي قرار گرفت که اين‌ها به‌صورت يک‌جا به اردوگاه حمله کردند که حتماً اين مسأله برنامه‌ريزي شده بود. ما چند قبضه پدافند زمين به‌هوا داشتيم که هر چه آتش مي‌ريختند، تأثيري نداشت. دشمن اردوگاه را مي‌زد. مخصوصاً محل استقرار چادرها را. همه در کنار جنازه‌ي حاج‌يدالله مشغول عزاداري بودند. اما حتي يک موشک و بمب هم به نزديکي حسينيه اصابت نکرد. خيلي از چادرها در آتش سوخت و مقداري از نگهبانان هم مجروح و شهيد شدند. حالا اگر زمان اجراي آتش بچه‌ها داخل چادرها بودند، مسلماً ما خسارات زيادي مي‌ديديم. لطف و عنايت خداوند شامل حال ما و بچه‌ها شد و اين مراسم بچه‌ها را از چادرهايشان بيرون کشيد و اين‌جا فهميدم که خون شهيدان داراي برکت زيادي است و تمام بچه‌ها را شفاعت مي‌کند.

.............
پايان پيام/

(منبع خبرگزاري اهل ‏بيت(ع) ـ ابنا )

 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 



جهت عضويت در کانال های خبري سلام لردگان روی تصاویر کليک کنيد
پیوند
سايت رهبري

دولت

مجلس