آخرین اخبار
کد مطلب: 125344
در محضر استاد انصاريان
3 چيزي که انسان به واسطه آن «شفا» مي‌يابد/ مقام «تسليم» چگونه حاصل مي‌شود
تاریخ انتشار : 1396/08/27 10:37:49
نمایش : 2709
مفسر قرآن کريم گفت: تمام دردهاي فکري، روحي و اخلاقي فرد با قرآن يقيناً قابل حل است؛ دردهاي خانوادگي، نزاع‌ها و دعواها، به طلاق‌کشيدن‌ها يقيناً با قرآن قابل حل است؛ تمام مشکلات اجتماعي هم با قرآن قابل حل است.
به گزارش خبرنگار سلام لردگان؛ حجت‌الاسلام استاد حسين انصاريان، محقق، مفسر و پژوهشگر قرآني در ادامه مجالس سخنراني‌هاي خود، در دهه سوم ماه صفر به سخنراني در حسينيه بني‌الزهرا(س) تهران پرداخته است. بخشي از مهمترين سخنان اين استاد فرزانه را در ادامه مي‌خوانيم؛

 

حل مشکلات فردي، البته بيشتر مشکلات فکري و روحي و حل مشکلات خانوادگي در نزاع‌ها، برخوردها و تلخي‌ها و حل مشکلات اجتماعي، جز با به‌کارگرفتن قرآن مجيد امکان ندارد؛ اگر فرد، خانواده و جامعه، تسليم کتاب خدا بشوند و آيات را بپذيرند و عمل بکنند، با توجه به اينکه قرآن دربارهٔ خودش مي‌فرمايد: «وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِي اَلصُّدُورِ»﴿يونس، 57﴾، مشکلات انسان درمان و برطرف مي‌شود.

يک ويژگي انبياي الهي که قرآن مطرح کرده، تسليم‌بودن آنها به خدا، به آيات خدا و به خواسته‌هاي خدا بود. آنها يقين داشتند که پروردگار عالم خيرخواه است، يقين داشتند که پروردگار عالم به کل شيء عالم است، يقين داشتند که پروردگار عالم حکيم است و در هيچ کجاي عالم و پيش هيچ‌کسي داروي درمان دردهاي فردي و خانوادگي و اجتماعي پيدا نمي‌شود؛ بنابراين تسليم او بودند و اين حالت تسليم، باارزش‌ترين حال براي انسان است که در برابر پروردگار چون‌وچرا نکند و مثل بعضي‌ها -حالا روي جهلشان، روي بي‌توجهي‌شان- به خدا درس ندهند.

اين آيه در سوره مبارکه بقره، فکر مي‌کنم براي روزگار جواني ابراهيم باشد که با خيلي مشکلات روبه‌رو بود و امام باقر مي‌فرمايند: طبق سه آيه قرآن، سي تکليف بسيار سنگين هم خدا به او ارائه کرد که بايد در سلامت کامل و اخلاص از اين سي تکليف رد مي‌شد؛ يعني هيچ تکليفي را معطل نمي‌کرد. به محض ارائه تکليف، بايد وارد عمل مي‌شد و يک‌دانه از آن سي‌تا تکليف هم ذبح‌کردن پسرش بود که خدا در نودسالگي به او عطا کرد. يک پدري که نودسال مزهٔ شيرين اولاد را نچشيده و حالا بچه‌اش چهارده‌ساله شده، صدايش مي‌کند و مي‌گويد: «إِنِّي أَريٰ فِي اَلْمَنٰامِ أَنِّي أَذْبَحُک»﴿الصافات، 102﴾، محبوب من به من تکليف کرده که تو را در پيشگاهش قرباني کنم؛ حتي از پروردگار نپرسيد چرا! چرا بچه‌ام! خب بگو ده‌تا شتر قرباني کن، چرا بچه‌ام؟ ببينيد بين خودشان و پروردگار با يک سؤال و با يک چون‌وچرا فاصله نمي‌انداختند.

«اذ قال له ربه اسلم» در ايام جواني‌اش بود، «اسلم» که براي پايان عمر نيست! آن‌وقت که ديگر کار از کار گذشته و دو روز به مرگم مانده، چه‌چيزي «اسلم» باشد؟ «اسلم» براي اول جاده است که تا آخر جاده تداوم پيدا بکند. «اذ قال له اسلم»، من فقط يکبار به او فرمان دادم که تسليم باش، «قال اسلمت لرب العالمين»، من تسليم پروردگار جهانيان شدم و تمام شد. اين حرکت تسليمي او تا لحظهٔ ازدنيارفتنش ادامه داشت و همهٔ انبيا هم همين‌گونه بودند و چون‌وچرا با خدا نداشتند.

 من يک‌وقتي برايم حل نبود که چرا حضرت ابي‌عبدالله‌الحسين درباره اين 72 نفر اين نظر را داده است؟! يک‌روزي ظرافت حرف ابي‌عبدالله را من با آيت‌الله‌العظمي وحيد نشستم و بحث کردم؛ ظرافت حرف را و نه لغت عربي را! به ايشان گفتم: نظرتان روي اين برداشت من چيست؟ گفت: اين مطلب غير از اين نيست. و آن اين است که شب عاشورا فرمودند: «فاني لا اعلم اصحابا خيرا من اصحابي»، نه در يک زمان، بلکه مطلق است! من از امشب که شب عاشوراست تا زمان آدم و گذشتهٔ جهان، از امشب تا روز قيامت، ياراني بهتر از اينان خبر ندارم.

اين «لا اعلم» عين علم است؛ يعني اگر در گذشته نمونهٔ اينها بود، من خبردار بودم و اگر در آينده نمونهٔ اينها بود، من خبردار بودم؛ اما نيست که من خبر آن را ندارم. اين عين علم است، چرا حضرت اين را فرمود؟ حضرت که اغراق‌گو نيست و کلامش کلام صدق است، کلام واقعيت است، کلام حقيقت است. خب نمي‌دانستم! خيلي چيزها را آدم نمي‌فهمد و من اين يک‌دانه را مثل ميليون‌ها حرف نمي‌فهميدم تا پروردگار عالم به من توفيق داد و اين هفت جلد کتاب «عنصر شجاعت» را که در همين محل فخرآباد نوشته شده است، من مؤلفش را ديده بودم و در خانه‌اش هم منبر رفته بودم.

نوشتن اين کتاب بيست‌سال طول کشيد و شروع نوشتن از دوازده‌شب و بعد از نماز شب تا اذان صبح بوده که فرزندش به من مي‌گفت: اغلب شب‌ها که مي‌نوشت، ما از صداي گريه‌اش بيدار مي‌شديم. يک جلد هم من به آن اضافه کردم، سه جلد دربارهٔ اين 72 نفر است و يک جلد هفتصد صفحه‌اي دربارهٔ مسلم‌بن‌عقيل است که شيعه ايشان را نمي‌شناسد و سه جلدش هم شخصيت خود ابي‌عبدالله است؛ يعني اين هفت جلد تاريخ نيست و فقط کاوش در شخصيت اين 72 نفر است. وقتي من اين کتاب را که شصت‌سال از چاپش گذشته بود و هيچ‌جا هم پيدا نمي‌شد، چهارهزار دوره چاپ کردم، تازه فهميدم اينکه حضرت فرمودند بهتر از اينها را سراغ ندارم، چون ‌يک‌نفر از اينها که از مدينه با امام به مکه آمدند، تعدادي که از مکه همراه کاروان شدند و تعدادي که از بصره آمدند، يکي‌شان به حضرت يکبار نگفت که چرا اين سفر را آمدي؟ براي چه آمدي؟ چه فايده دارد؟ و روز دوم محرّم تا روز پنجم يا ششم که لشکر دشمن به سي‌هزارنفر رسيد، يک‌نفر از اينها به حضرت نگفت که آيا زير بار اين جنگ نابرابر برويم؟ خب معلوم بود جنگ نابرابر است! هفتادنفر به سي‌هزارنفر! هيچ‌جاي دنيا چنين جنگي نمي‌کنند و نکرده‌اند.

اين مقام تسليم است، يعني من امام را واجب‌الاطاعه مي‌دانم، عالم مي‌دانم، حکيم مي‌دانم، جامع همه ارزش‌ها مي‌دانم، فاقد همه نواقص مي‌دانم؛ بين خودم و او نمي‌توانم با چرا فاصله بيندازم، چون حق من نيست و من نبايد به علم بگويم چرا، به حکمت نبايد بگويم چرا، به نور نبايد بگويم چرا، به عقل کامل نبايد بگويم چرا؛ اما از اين چراها تا دلتان بخواهد، در زمان انبيا و ائمهٔ طاهرين فراوان بود، يعني ياران انبيا لَنگ بودند و خيلي کم در اصحاب انبيا بودند که يک حالت تسليمي، آن‌هم نه به وزن تسليمِ اين 72 نفر داشته باشند.

اگر جامعه که حالا ما اميدي نداريم و همين‌جوري مي‌گوييم، اگر مشکلاتي که فرد در فرديت خودش پيدا مي‌کند، با قرآن مجيد مي‌تواند حل بکند و جاي ديگر قابل حل نيست؛ اگر جهان، دانشمندانش، قانون‌گذارانش، وکلاي مجالسش، اساتيد دانشگاهش، قدرت حل‌کردن مشکلات را داشتند که الآن کرهٔ زمين انبار فساد نبود، انبار جرم نبود، انبار جنايت نبود، انبار قتل و غارت نبود. خود آنهايي که در مقام حل مشکلات هستند، خودشان هم عين جامعهٔ جهاني دچار فساد هستند. «ننزل من القرآن ما هو شفاء»، شفا يعني درمان‌کننده، ما سه‌ شفا در قرآن داريم:

يکي درباره عسل است که «يخرج من بطونها شراب»، شراب يعني نوشيدني و نه به‌معني الکل. کلمهٔ شراب در عرب يعني نوشيدني و عرب به مست‌کننده خَمر مي‌گويد و شراب نمي‌گويد، ما ايراني‌ها شراب مي‌گوييم. شراب يک نوشيدني است، «يخْرُجُ مِنْ بُطُونِهٰا شَرٰابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ فِيهِ شِفٰاءٌ لِلنّٰاسِ»﴿النحل، 69﴾، اگر دست بشر به آن نخورد، اگر با زنبور بازي نکند، اگر در کندو تقلب وارد نکند، اگر چنين عسلي -که خدا مي‌گويد- زنبور مستقيم با ثمراتي که خورده توليد بکند، «ثُمَّ کلِي مِنْ کلِّ اَلثَّمَرٰاتِ فَاسْلُکي سُبُلَ رَبِّک ذُلُلاً»، از شيرهٔ همهٔ ميوه‌ها و گل‌ها بخور و فقط راه پروردگارت را طي کن. اين خيلي باعث شرمندگي است که تلويزيون بيايد و يک منطقهٔ بسيار گستردهٔ عسل‌خيزي را نشان بدهد که از کف خيابان‌هايش تا پشت‌بام‌هايش، مغازهٔ عسل و بعد علناً بگويد که يک‌درصد عسل واقعي در اينجا پيدا نمي‌شود و کل آن قُلّابي است.

اينها کار چه‌کساني است؟ کار کساني که بين آنها و قرآن جدايي کامل است؛ کار آنهاست، وگرنه آن که اهل قرآن است، توليداتش «حلالا طيبا» مي‌شود. خدا که توليد نمي‌کند، خدا مواد اوليه را توليد مي‌کند و مواد نپخته توليد مي‌کند؛ بعد که دست بشر مي‌رسد، آن مارکِ حلال‌بودنش را مي‌زند، مارک طيب‌بودنش را هم مي‌زند، از «حلالا طيبا» درمي‌آورد و جنس قلابي به مردم مي‌دهد؛ پس پولي که مي‌گيرد، حرام است؛ خانه‌اي که با آن پول مي‌گيرد، کل نمازها در آن خانه باطل است؛ احرامي که با آن پول مي‌خرد و حج او باطل است؛ وقتي برمي‌گردد، همسرش به او حرام است تا دوباره برود و يک حج درست به‌جا بياورد؛ روزه‌اي هم که افطار مي‌کند، با لقمهٔ حرام است و آن روزه قبول نمي‌شود، روزه نجس است!

«لا يدخل الجنة الا الطيب»، من روز قيامت پاکان را در بهشت جاي مي‌دهم، نه آنهايي که همهٔ زندگي‌شان نجس است. چرا شير تقلبي، ماست تقلبي، کرهٔ تقلبي، روغن تقلبي، چرا بازي با رزق خدا؟ چون اعتقاد به قرآن خاموش شده است؛ يعني بشر در روزگار ما -حالا امت اسلام- در تاريکي فرو رفته‌اند، وگرنه آن که با قرآن است، «يجعل لکم نورا تمشون به»، شما اگر اهل تقوا و ايمان به من و ايمان به پيغمبر باشيد، من نور قرآن را در وجودتان قرار مي‌دهم که جادهٔ زندگي را با آن نور طي بکنيد. خب آدم در آن نور همهٔ خسارت‌ها را حس مي‌کند و نمي‌رود به خسارت آلوده بشود؛ اينکه اين 71 نفر يا 72نفر بين خودشان و ابي‌عبدالله با يک لغت چرا فاصله نينداختند. اين يک شفاست و اينها واقعاً غرق شفا بودند. شفاي للناس که بي‌دين، با دين، يهودي، مسيحي ،زرتشتي، لائيک، همه را اجازه دادم که سر اين سفره بنشينند و منعي ندارم.

 اما شفاي دوم، قرآن کريم است. درمان‌کنندهٔ دوم قرآن است: «ما هو شفاء»، هم درمان مي‌کند، «و رحمة» و هم شما را به رحمت ويژه وصل مي‌کند. «و رحمة» چون «الف» و «لام» ندارد، اين رحمتْ رحمت ويژه است و شما وقتي درمان شديد، به رحمت ويژه وصل مي‌شويد؛ اما اگر بيمار باشيد، به رحمت وصل نمي‌شويد.

يک شفا و درمان هم داريم که خودش است. در سورهٔ شعرا هست، احتمالاً ابراهيم مي‌گويد: «اذا مرضت فهو يشفين»، شفاي من دست اوست. آن شفا را ديگر خيلي بايد در آن جست‌وجو کرد که چه کيفيتي است و چه پاک‌سازي براي وجود انسان مي‌کند.

تمام دردهاي فکري، روحي و اخلاقي فرد با قرآن يقيناً قابل حل است؛ دردهاي خانوادگي، نزاع‌ها و دعواها، به طلاق‌کشيدن‌ها يقيناً با قرآن قابل حل است؛ تمام مشکلات اجتماعي هم با قرآن قابل حل است. در جلد دوم و آخرهاي اصول باب قرآن کتاب «اصول کافي» است: «اذا التبست عليکم الفتن کقطع الليل المظلم»، وقتي که مشکلات مانند شب تاريک به شما حمله کرد، براي رد مشکلات خودتان «فعليکم بالقرآن». من خيلي از دعواها و خيلي مشکلات مردم را چه در شهرستان و چه در تهران با قرآن حل کرده‌ام که اگر به دادگستري مي‌کشيد، به ده سال هم حل نمي‌شد.

 

منبع: فارس

 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 



جهت عضويت در کانال های خبري سلام لردگان روی تصاویر کليک کنيد
پیوند
سايت رهبري

دولت

مجلس